من #یاسر_شه_بخش هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۸ مهر ماه ۱۴۰۱. سی و شش سالم بود، متولد ۱ خرداد ماه ۱۳۶۵. فرزند تاج محمد و اهل و ساکن زاهدان در استان سیستان و بلوچستان بودم، متأهل و یه فرزند پسر سه ساله داشتم. از بچگی به تیراندازی علاقمند بودم و در این رشته استعداد فوق العاده ای داشتم و تک تیر انداز و خال زن ماهری بودم. وضع مالیم خوب بود و زندگی نسبتا راحتی با خانوادم داشتم.
جمعه ۸ مهرماه ۱۴۰۱بود، روزی که جمعه خونین نامیده شد. اونروز عازم مسجد مکی شدم. مردم بعد از نماز در اعتراض به تجاوز به یه دختر ۱۵ ساله بلوچ توسط فرمانده نیروی انتظامی چابهار و در حمایت از اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی روبروی کلانتری تجمع کردن ولی نیروهای سرکوبگر اونا رو به رگبار گلوله جنگی بستن و سر و قلبشونو به قصد کشتن هدف قرار میدادن. دهها نفر کشته شدن. سرکوبگرا با خشونت زیاد جوونای معترض رو به رگبار بستن. من وقتی جنازه های همشهریامو دیدم سریع خودمو به خونه رسوندم، جانمازمو گذاشتم و سلاح شخصیمو برداشتم و چون میدونستم که این راه بازگشتی نداره با همسر و پسرم برای همیشه خداحافظی کردم….
راه افتادم به سمت مسجد مکی، هنوزم تک تیراندازای س پ ا ه داشتن به سمت جمعیت نمازگزار شلیک میکردن. وقتی به مسجد رسیدم از انتظامات مسجد خواستم اجازه بدن برم بالای مناره ها ولی مامورای انتظامات گفتن اگه از سمت مسجد به طرف سرکوبگرا تیراندازی بشه اوضاع بدتر خواهد شد. بنابراین خودمو به بلندی های اطراف مسجد رسوندم و با استفاده از نبوغ ذاتی خودم چند نفر از سرکوبگرا و رئیس اطلاعات زاهدان «سید علی موسوی» و معاونش رو که با لباس بلوچی در بین مردم بودن به هلاکت رسوندم. اینکار من باعث ترسیدن نیروهای سرکوبگر شد و عقب نشینی کردن و الا آمار کشته و زخمی های نمازگزاران جمعه خونین به هزار نفر میرسید. من تا آخرین فشنگ جنگیدم. حتی وقتی فشنگهام تموم شد بازم مامورا جرات نزدیک شدن به سمتم رونداشتن ولی وقتی با دست خالی پایین میومدم مزدورای بزدل از زمین و آسمون به سمتم شلیک کردن. و من غرق در خون نقش زمین شدم و در خون خودم غلطیدم و جان باختم…
قبل از کشته شدنم به دوستام گفته بودم من میدونم در نهایت کشته میشم اما نمیذارم این خونخوارا به همین راحتی مردمم رو بکشن و بدون هزینه بمونن، نذارین جنازه ام دست اینا بیفته! به همین خاطر قبل از اینکه جسم بیجون من به دست مزدورا بیفته همشهریام خودشونو بمن رسوندن و با کمک انتظامات مسجد بردنم داخل مصلی که بتونن شبونه ببرن خاک کنن.
پیکر بیجون من شبانه در آرامستان زاهدان به خاک سپرده شد….
خبر کشته شدن من کوچه به کوچه و شهر به شهر پخش شد…برای مردم بلوچستان قهرمان بودم. روزهای جمعه بعد از نماز مردم با شجاعت فریاد میزدن «مثل شهید یاسرم برای م ر گ حاضرم». مردم زاهدان برای زنده نگه داشتن یاد و نام من خیابون خیام جایی که کشته شدم رو به اسمم نامگذاری کردن.
بعد از کشته شدنم حکومت خیلی سعی کرد تو تبلیغاتش منو به جیش العدل و گروه ریگی وصل کنه اما خانوادم این اتهام رو تکذیب کردن و داشتن سلاح و تیراندازی منو دفاع مشروع در برابر حملات مسلحانه حکومت میدونستن و رد نکردن.
مراسم چهلم روز ۱۸ آبان ماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد.
هموطن، من نمیتونستم نسبت به مظلومیت و کشتار همشهریام بی تفاوت باشم. میدونستم راهم بی بازگشته ولی بین نجات جون هموطنام و زندگیم یکی رو انتخاب کردم. همشهریام منو مدافع مکی نامیدن. اونروز ۱۲۱ نفر کشته شدن، مزدورا اکثرا لباس بلوچی پوشیده بودن که همه رو قتل عام کنن و بگن کار تروریستها بوده. اون روز مرد و زن، پیر و جوون به خاک و خون کشیده شدن، من برای مقابله با جنایتکارا دفاع مشروع کردم و جونم فدای راه آزادی شد. اگه حکومت آخوندی نبود شاید من رتبه اول تو رشته تیراندازی کشورم بودم ولی الان زیر خروارها خاک آرمیدم و آرزوی بزرگ کردن پسرمو به گور بردم. تو هم در راه آزادی بجنگ، پیروزی نزدیکه، اونروز از منم یاد کن….💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی