کاروان

قادر شکری

زاده

۲ آبان ۱۳۸۶

درگذشت

۲۹ آبان ۱۴۰۱

من #کاروان_قادر_شکری هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۹ آبان ۱۴۰۱، درست مصادف با ۲۰ نوامبر«روز جهانی کودک». فقط ۱۵ سالم بود، متولد ۲ آبان ۱۳۸۶. فرزند ادریس و افسانه بودم و سه تا خواهر و برادر داشتم به نامهای «شکیلا، کارو، کاروین». اهل و ساکن پیرانشهر در استان آذربایجان غربی بودم و قهرمان کاراته در مسابقات کشوری.

شنبه ۲۹ آبان ۱۴۰۱، شصت و پنج روز از خیزش مردم ایران بعد از کشته شدن مهسا امینی گذشته بود و اعتراضات در سراسر ایران به اوج خودش رسیده بود. شب قبلش توی مهاباد بعد از قطع برق، نیروهای سرکوبگر شبانه با سلاحهای جنگی و خودروهای زرهی و هلیکوپتر وارد شهر شدن. اونروز مردم پیرانشهر به حمایت از هموطناشون توی مهاباد به خیابونا اومدن. نیروهای سرکوبگر وحشیانه به مردم حمله میکردن و حتی به طرف خونه هاشون شلیک میکردن. تعداد زیادی از مردمو تو سه راه شیلان سرکوب کردن. منم روز ۲۹ آبان به هموطنام تو اعتراضات پیرانشهر پیوستم که ناگهان مورد اصابت دو گلوله کلاشینکف قرار گرفتم، یکی به کلیه و یکی به پام. مردم منو سریع به بیمارستان خمینی تو پیرانشهر رسوندن. ساعت هفت و نیم عصر بود که پسر عموم با پدرم که اون موقع توی مغازش بود تماس گرفت و گفت که من تیر خوردم و به بیمارستان منتقل شدم. پدرم با ناباوری سراسیمه خودشو به بیمارستان رسوند و دید که من زخمی و خونی روی یه تخت افتادم و در حال جون دادن هستم. بیمارستان شلوغ بود و پدرم گریه کنان داد میزد و منو صدا میکرد، میگفت: که جونی در تن پسرم نمونده کسی نیست به دادش برسه؟؟ من داشتم میمردم ولی روی یه تخت سرپایی رها شده بودم و پدرم کاری از دستش برنمیومد، دو ساعت بعد جلوی چشم اون از دنیا رفتم….. اونروز جوان دیگه ای هم کشته شد بنام #طاهر_عزیزی … شب ۲۹ آبان مردم پیرانشهر روبروی بیمارستان برای مقابله با ربودن جنازه من و طاهر دست به اعتراض زدن.

مادربزرگم که عاشقانه منو دوست داشت وقتی خبر کشته شدنمو شنید انگار قلبش از جا کنده شد، رفت تو کوچه و فریاد میکشید و نفرین میکرد: کاروان ما رو کشتن، خونشو به ناحق ریختن، امیدوارم خونشون ریخته بشه، دلشون مثل دل ما خون بشه، نابود بشن، الهی دلشون پاره پاره بشه، کمرمونو شکستن، ای پسرم ای پسر شهیدم نمیدونستین کاروان هنوز کودک بود…

روز ۳۰ آبان هزاران نفر از هموطنام تو مراسم خاکسپاریم شرکت کردن، من مظلومانه در پیرانشهر به خاک سپرده شدم… مادرم گویی از خود بیخود شده بود، مثل یه ادم مست انگار توی این دنیا نبود، عاشقانه بر پیکر بیجون من بوسه میزد، آخرین بوسه هاش بین جمعیتی پر از خشم و نفرت در حالیکه فریاد میکشیدن «شه هید نامری»….

نهم دی ماه مراسم چهلم من با حضور گسترده مردم و شعارهای انقلابی در پیرانشهر برگزار شد. راستی پدرم به یاد کاروان شهیدان کردستان اسم منو کاروان گذاشته بود، ولی نمیدونست من در نوجوانی به اون کاروان میپیوندم…قبل از اینکه قهرمانی منو توی مسابقات جهانی ببینه، قبل از اینکه عاشقی رو تجربه کنم، قبل از اینکه دامادیمو ببینه….

گناه من چی بود که مجازاتش دو گلوله شد؟؟ من فقط آزادی میخواستم، میخواستم که دیگه جوونای شهرم برای یه لقمه نون کولبری نکنن و با گلوله کشته نشن. من برای آزادی جان شیرینم رو نثار کردم ، راهمو ادامه بده و روز پیروزی به یاد منم باش …

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید