من #محمدرضا_مشهدی_فراهانی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۳ مهر ماه ۱۴۰۱. چهل و نه سالم بود، متولد ۱۷ مهر ماه ۱۳۵۲. فرزند حسین و اهل و ساکن تهران بودم.
اعتراضات سراسری با کشته شدن مهسا ژینا امینی در اواخر شهریور ۱۴۰۱ شروع شد. هفته اول مهر ماه بود که من به دلیل اتهام مالی دستگیر و به بند ۷ زندان اوین منتقل شدم تا دوران حبسمو سپری کنم. دو هفته ای میشد که تو زندان بودم، تو همون چند روز من و زندانیای دیگه متوجه شدیم که مامورا تغییرات زیادی رو دارن تو بندها اعمال میکنن، کپسولای اطفای حریق رو به بهانه تعمیر از بندها جمع کردن، درهای فولادی جدیدی داخل سالنها نصب کردن و نیروهای گارد و نگهبانی و ابزارهای سرکوب جدید اضافه کردن، حتی مسئولای سابق دولتی که به دلیل فساد مالی یا مسائل امنیتی زندانی بودن به مرخصی فرستاده شدن!
روز شنبه ۲۳ مهر ماه بود، با تاریک شدن هوا، فضای زندان ملتهب شد و رفت و آمدهای عجیبی تو بندهای مختلف دیده میشد. ناگهان صدای مهیب انفجار به گوش رسید. حدود ساعت ۹ بود که آتش سوزی از کارگاه خیاطی که چسبیده به بند ۷ بود شروع شد. من و زندانیای دیگه که تو بند ۷ بودیم به دلیل فرار از آتش سعی کردیم از بند خارج بشیم ولی ناگهان نیروهای امنیتی و گارد زندان که از قبل بیرون مستقر شده بودن به دستور رییس زندان «هدایت الله فرزادی» شروع به تیراندازی کردن. یکی از مامورا منو نشونه گرفت و مستقیم دو گلوله به قلبم و یکی به سرم شلیک کرد، غرق در خون افتادم زمین و در دم جون دادم….
بعد از کشته شدن من و چند نفر دیگه از بند ۷، زندانیای سیاسی که تو بند ۸ بودن شروع به اعتراض کردن، گارد ویژه روی تپه های مشرف به اوین موضع گرفته بودن و تیرهای شعله ور به داخل زندان پرتاب میکردن! زندانیا یکی از درهای سالنهای ۹ و ۱۰ رو شکوندن و به طرف حیاط رفتن و شعارهای ضد حکومتی سر دادن، اونا فریاد میزدن که چرا با این شدت با زندانیا برخورد میکنین؟ ولی ناگهان مورد حمله مامورا قرار گرفتن که روی پشت بام استخر «الغدیر» و کارگاه کمین کرده بودن و با کلت و کلاشینکف به اونا شلیک میکردن. زندانیا سعی میکردن مخفی بشن. اون شب بیش از ۱۲۰ بار صدای تیراندازی و رگبار و دست کم سه انفجار مهیب شنیده شد و حداقل ۷ بار اشیاء آتشین به داخل زندان پرتاب شد. زندانیا در نهایت بعد از محاصره تسلیم شدن ولی مامورای امنیتی و گارد بهشون حمله ور شدن و شروع کردن به ضرب و شتمشون، با وجودیکه زندانیا کف حیاط خوابیده بودن مامورا با بیرحمی با باتوم و چوب و میله های آهنی، به سر و صورت و دست و پاشون میکوبیدن و این در حالی بود که بعضیها تیر خورده بودن و خونریزی داشتن. اون شب نهایتا بیش از ۱۵۰۰ نفر از زندانیای بند ۷ و ۸ رو به سالن ورزشگاه زندان بردن و تا صبح بدون دارو، غذا و دسترسی به توالت نگه داشتن و بارها مورد ضرب و شتم قرار دادن.
دو روز بعد از این واقعه مامورا با خانوادم تماس گرفتن که برای تشخیص هویت به پزشکی قانونی کهریزک مراجعه کنن، اونا در کمال ناباوری جنازه غرق در خون منو شناسایی کردن…
پزشکی قانونی علت م ر گ رو آسیب وسیع مغز و ریه بر اثر اصابت جسم پرتابه ای پر شتاب اعلام کرد.
پیکر بیجون من در تاریخ ۲۷ مهر ماه ۱۴۰۱ در بهشت زهرای تهران قطعه ۲۳۴ ردیف ۲۹ شماره ۱۸ مظلومانه به خاک سپرده شد…
هموطن، با اینکه حکومت جنایتکار علت آتش سوزی رو «شورش زندانیا» عنوان کرد ولی اون صحنه سازیا بهانه ای برای سرکوب داخل زندان و فرصتی برای ایجاد ترس و نگرانی بیرون از زندان در زمان خیزش سراسری مردم بود. اون شب عوامل زندان به جای کمک گرفتن از آتش نشانی بیش از ۶۰۰ گارد و نیروهای ویژه نوپو و لباس شخصی ها رو خبر کردن و به جون ما انداختن! بیش از ۱۰۰ زندانی هدف شلیک گلوله و ضرب و جرح مامورا قرار گرفتن که تعدادی کشته یا مصدوم شدن. منم مثل بقیه زندانیا به جرم ناکرده توسط حکومت جنایتکار به قتل رسیدم و در نهایت هیچکس پاسخگو نشد. نذار خونم پایمال بشه، برای رسیدن به آزادی مبارزه کن و دشمن رو با کمک هموطنات از خاک وطنمون بیرون کن، کشورمون آزاد میشه شک نکن…روز جشن پیروزی از منم یاد کن…💔
#علیه_فراموشی