من #عباس_منصوری هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۰ آذر ماه ۱۴۰۱. نوزده سالم بود، متولد ۳۰ آبان ماه ۱۳۸۲. فرزند علی و اهل و ساکن شوش در استان خوزستان بودم. یه برادر دوقلو داشتم بنام حسین. شغلم استاد کناف کاری بود. گیتار میزدم و اصولا پسری مودب، خنده رو، سر به زیر، هنرمند، خلاق، زحمتکش و پر تلاش بودم.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در اواخر شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. هر شب وقتی کارم تموم میشد مادرم منو به گیم نتی که تو میدون هفت تیر بود می رسوند، اونجا پاتوق من و دوستام بود. شب ۲۵ آبان بود که مردم در سالگرد جانباخته های آبان ۹۸ به خیابونا اومدن، تظاهرات تو محلی که من بودم شروع شد، سرکوبگرا وحشیانه به مردم بیدفاع حمله میکردن، من جلوی گیم نت ایستاده بودم و تظاهرات رو نگاه میکردم، ناگهان مزدورای حکومتی سر رسیدن و اومدن به طرفم و منو به جرم تماشای تظاهرات دستگیر کردن و با خودشون به پلیس آگاهی شوش بردن. توی بازداشت سه روز منو زیر شکنجه های شدید قرار دادن، بعد از سه روز منتقلم کردن به زندان دزفول. اونجا وقتی احکام سنگین زندانیا رو میخوندن من خیلی حالم بد شد و دچار تشنج شدم. مامورا از این فرصت استفاده کردن و به من داروهای ناشناخته تزریق کردن و بعد با بی رحمی بهم گفتن که دیگه خانوادتو نخواهی دید.
خانوادم تلاش زیادی کردن و بالاخره موفق شدن در تاریخ ۱۴ آذر ماه با گذاشتن وثیقه منو از زندان آزاد کنن. فقط یه هفته از آزادیم گذشته بود که روز ۲۰ آذر ماه ۱۴۰۱ در اثر شکنجه های ضد انسانی و تزریق آمپول مامورا جان باختم…
بعد از کشته شدنم مامورای امنیتی به خانوادم فشار آوردن تا علت مرگمو خودکشی اعلام کنن.
پیکر بیجون من در تاریخ ۲۲ آذر ماه ۱۴۰۱ در گلزار شهدای شوش مظلومانه به خاک سپرده شد…
اولین مراسم سالگرد در تاریخ ۲۰ آذر ماه ۱۴۰۲ بر سر مزارم برگزار شد.
من به مادرم علاقه زیادی داشتم و قبل از کشته شدنم تو یکی از پستای اینستاگرامم براش نوشته بودم:
«از تمام دلتنگیها، از اشکها و شکایت ها که بگذریم، باید اعتراف کنم مادرم که میخندد خوشبختم»
هموطن، من به جرم ناکرده توسط جانیان رژیم آخوندی بازداشت، شکنجه و بیرحمانه کشته شدم…نذار خونم پایمال بشه، به مبارزه ادامه بده و روز آزادی وطن به یاد منم باش…💔