من #عباس_شفیعی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۴ آبان ماه ۱۴۰۱. چهل و سه سالم بود، متولد ۲۹ آبان ماه ۱۳۵۸. فرزند عباداله و همایون، پدرمو سال قبل از دست داده بودم. یه خواهر و سه برادر بنامهای علیرضا، حسن و حسین داشتم. متأهل بودم و پدر یه دختر ۱۹ ساله. اهل تهران و ساکن کرج، دیپلمه، کارآفرین و صاحب یه کارگاه قفسه سازی تو بلوار باکری کمالشهر کرج بودم. عاشق شعر و ادبیات و اسم مستعار «شبانه» رو برای خودم انتخاب کرده بودم. اصولا آدم خوش خلقی بودم و اطرافیامو تحت هر شرایطی شاد میکردم.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شده بود. یکی از جوونای مبارزی که توسط سرکوبگرای وحشی به قتل رسید #حدیث_نجفی بود. هموطنای شجاعم برای چهلم حدیث در تاریخ ۱۲ آبان ماه ۱۴۰۱ حضور پررنگی تو بهشت سکینه و خیابونای کرج داشتن، مامورای حکومتی وحشیانه به مردم حمله میکردن و میزدن و میکشتن و تعداد زیادی رو هم بازداشت کردن. اونروز من
از محل کارم خارج شدم و قبل از ملحق شدن به سیل جمعیت معترض ناگهان چندین مامور لباس شخصی به سمتم حمله ور شدن و شروع کردن با باتوم و چکمه هاشون منو وحشیانه زدن، من فریاد میزدم نزنین محل کارم اینجاس! ولی اونا اهمیت نمیدادن و میزدن….بعد یکیشون از فاصله خیلی نزدیک با گلوله ساچمه ای بهم شلیک کرد. گلوله ها به پهلو و دست راستم برخورد کرد، غرق در خون افتادم زمین، تمام بدنم کبود شده بود. دستم از مچ تا بازو به شدت آسیب دید و رگ اصلیش از بین رفت. مردم سریع منو بردن درمانگاه ولی پذیرش نکردن و گفتن باید برید بیمارستان مدنی کرج که زیر نظر سپاه بود. اونجا بستری شدم و عمل پیوند رگ انجام شد ولی وضعیت بدی داشتم، رفتم تو کما و بعد از دو روز بدنم تاب نیاورد و چشم از دنیا فرو بستم…..
پزشکی قانونی تو گزارش علت فوت رو شوک خونریزی دهنده بدنبال آسیب عروقی اصلی اندام فوقانی راست متعاقب اجسام پرتابه ای (گلوله های ساچمه ای) به اندام فوقانی راست اعلام کرد.
بعد از کشته شدن من مامورای امنیتی خانوادمو تهدید کردن که باید سکوت کنن وقتی دیدن اونا سکوت نمیکنن جنازه منو یه هفته گروگان گرفتن و اجازه دفن تو آرامستان بهشت سکینه کرج رو ندادن. در نهایت در تاریخ ۲۰ آبان ماه ۱۴۰۱ درست چند روز قبل از تولد ۴۳ سالگیم پیکر بیجون من در اتوبان کرج قزوین در آرامستان روستای انجیلاق که روستای دور افتاده ای بود مظلومان به خاک سپرده شد….
روی سنگ مزارم یکی از شعرهای خودمو هک کردن:
«اسمم را سنگی نگه می دارد
استخوانم را گوری
راستی یادم را چطور؟ بگو…. این را
نمی دانم!»
مراسم چهلم در تاریخ ۱ دیماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد.
درست همون روزی که مزدورا منو وحشیانه تا حد م ر گ کتک زدن، دختر عموم #سمیه_شفیعی رو هم تو خیابون به جرم اعتراض به قتل رسوندن.
در سالگرد کشته شدنم خانوادم تو محلی که وحشیانه کتک خورده بودم جمع شدن، همون خیابونی که اسم کثیف عجمیان رو روش گذاشتن!
مزدورای حکومتی شبانه به سنگ مزارم حمله کردن و با پاشیدن رنگ مخدوشش کردن.
دخترم بدون حجاب اجباری روز تولد ۲۰ سالگیش کیکی رو که عکس من و شعار «زن زندگی آزادی» روی اون نقش بسته بود آورد و در کنار مزارم شمع تولدشو فوت کرد.
هموطن، من به ناحق و به جرم ناکرده توسط حکومت جنایتکار وحشیانه به قتل رسیدم. قبل از کشته شدنم نوشته بودم: «گول نزنیم خودمان را با جمله تا قسمت چه باشد! قسمت اراده من و توست …». من در زمانی که خیلی از مردم مسحور وعده های دروغ خاتمی شده بودن بر تخته سیاه نوشتم «ای مردم قیام کنید» و عاقبت جان عزیزمو در راه هدفم فدا کردم، تو هم دست به دست هموطنات بده و بر علیه حکومت ظالم قیام کن، پیروزی نزدیکه، روز آزادی ایران از منم یاد کن که با آرزوهام دفن شدم….💔
#علیه_فراموشی