عارف

قربانپور

زاده

۲۶ اسفند ماه ۱۳۶۶

درگذشت

۷ آبان ماه ۱۴۰۱

من #عارف_قربانپور (امیر) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۷ آبان ماه ۱۴۰۱. سی و چهار سالم بود، متولد ۲۶ اسفند ماه ۱۳۶۶. فرزند محرمعلی بودم و یه برادر بنام امین و چهار تا خواهر داشتم. چند سال پیش ازدواج کرده بودم و صاحب یه دختر بنام سارینا بودم که سیزده سالش بود، وقتی از همسرم جدا شدم سارینا پنج ساله بود و من به تنهایی بزرگش کردم، براش هم پدر بودم و هم مادر. گیلک اهل و ساکن لشت نشاء از توابع رشت در استان گیلان بودم. کارگر مصالح فروشی و روز مزد که از شاگرد بنایی تا حمل و جابجایی کیسه های گچ و سیمان رو انجام میدادم تا مخارج زندگی سارینا و خودمو تامین کنم. با اینکه وضع مالی خوبی نداشتم ولی در کنار سارینا خوش بودم، احساس خوشبختی میکردم و به زندگی امیدوار بودم. همش به فکر دخترم و هم سن و سالهاش و نسل آینده بودم و دلم میخواست میتونستم کاری براشون بکنم. اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. مردم مبارز گیلان هم تو شهرهای مختلف شجاعانه خیابونا رو تسخیر کردن و اعتراضشونو فریاد میزدن. روز ۷ آبان ماه ۱۴۰۱ بود، اونروز خرد و خسته از سر کار برمیگشتم که نزدیکای محل زندگیم به تظاهرات برخوردم، من که همیشه دغدغه جوونای وطنمو داشتم به هموطنای معترضم پیوستم. سرکوبگرا وحشیانه بهمون حمله ور شدن و به مردم شلیک میکردن، توی شلوغی که فقط ۲۰۰ متر با خونه ام فاصله داشت ناگهان یکی از مزدورا که رئیس کلانتری شهرمون بود منو هدف قرار داد و مستقیم بهم شلیک کرد، گلوله به سرم اصابت کرد و غرق در خون افتادم کف زمین و همونجا جان باختم….مردم جسم بیجون منو رسوندن بیمارستان. جنازم به سردخونه بیمارستان لاهیجان منتقل شد. از اونطرف وقتی برنگشتم خونه خانوادم خیلی نگران شدن و شروع کردن به جستجو، همه جا رو به دنبالم گشتن ولی اثری از من نبود. عاقبت باخبر شدن که جسد من توی سردخونه بیمارستانه. مزدورای حکومتی جنازمو چهار روز بهشون تحویل ندادن و میخواستن مخفیانه دفنم کنن. بالاخره با کلی تهدید و فشار به خانوادم جنازه رو تحویل دادن. پیکر بیجون من در تاریخ ۱۱ آبان ماه ۱۴۰۱ در آرامستان باغ رضوان رشت مظلومانه به خاک سپرده شد….سارینا خیلی ناآرومی میکرد و نمیذاشت منو تو قبر بذارن آخه اون بجز من کسی رو نداشت… بعد از کشته شدنم خانوادم با وجود فشارهای زیادی که از جانب نیروهای امنیتی بهشون وارد میشد برای قتل من پرونده تشکیل دادن، آخه جایی که سرکوبگرا منو به قتل رسونده بودن دوربین بود ولی مزدورا اومدن و دوربینا رو با پایه از جا کندن و بردن! بعد به خانوادم گفتن فیلمی وجود نداره و باید شاهد بیارین، با وجودیکه تعداد زیادی شاهد قتل من بودن ولی کسی جرات نکرد پا پیش بذاره و شهادت بده. رئیس کلانتری قاتل من بود ولی هرگز مجازات نشد! وسط کشتارها ترسید و از شهر رفت و برنگشت تا منتقلش کنن به یه شهر دیگه. مراسم چهلم در تاریخ ۱۸ آذرماه ۱۴۰۱ تو مسجد جیلدان لشت نشاء برگزار شد. مراسم سالگرد هم در تاریخ ۱۱ آبان ۱۴۰۲ تو مسجد جیلدان برپا شد. هموطن، من یکی از جانباخته های گمنامم که درموردم کمتر خبر رسانی شده. خانوادم بخاطر فشار زیاد و تهدید حکومت فعالیت کمی در زمینه اطلاع رسانی داشتن. سارینا دخترم بعد از کشته شدن من با پدر و مادرم زندگی میکنه. اون دلش که تنگ میشه میاد سر خاکمو باهام حرف میزنه… رژیم جنایتکار به جرم ناکرده منو به قتل رسوند و سارینا رو که قبلا از داشتن مادر محروم شده بود یتیم کرد. من کارگر زحمتکشی بودم که حتی یه تلفن هوشمند نداشتم و از سن نوجوانی به بعد فقط چند عکس محدود ازم به جا مونده. نذار خونم پایمال بشه، بر علیه ظلم مبارزه کن و در راه آزادی وطن بجنگ، روزی که پیروز شدی از منم یاد کن….💔 #علیه_فراموشی

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید