سینا

لوح موسوی

زاده

۱۶ اسفند ماه ۱۳۸۵

درگذشت

۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۱

من #سینا_لوح_موسوی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریور ماه ۱۴۰۱. فقط ۱۵ سالم بود، متولد ۱۶ اسفند ماه ۱۳۸۵. فرزند مریم و اهل و ساکن آمل در استان مازندران بودم و در محله آفتاب با خانوادم زندگی میکردم. تازه اول دبیرستان رو تموم کرده بودم و قرار بود دوم دبیرستان رو دو روز دیگه که اول مهر ماه بود تو دبیرستان علامه میرحیدر آملی درازان آمل شروع کنم. درسخون بودم و عاشق فوتبال و همه میگفتن فوتبالیست بااستعدادی هستم. من طرفدار دو آتشه تیم استقلال بودم. اعتراضات سراسری که بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی شروع شده بود به شهر ما هم رسیده بود. از اونجایی که مدرسه دو روز دیگه باز میشد و روزای آخر تابستون بود با دوستام رفتیم فوتبال بازی کنیم. بعد از تموم شدن بازی غروب شده بود، هممون اومدیم تو خیابون و پیاده راه افتادیم به سمت خونه. جلوی شهرداری که رسیدیم خیابون خیلی شلوغ بود، مردم معترض در حال شعار دادن بودن، سرکوبگرا به طرف مردم یورش میبردن و به سمتشون شلیک میکردن. ناگهان میون شلوغی وقتی مزدورا منو با کوله پشتی باشگاه دیدن بهم مشکوک شدن و گلوله ای مستقیم بهم شلیک کردن که به قلبم اصابت کرد و من غرق در خون نقش بر زمین شدم و در دم جان باختم…. بعد از کشته شدنم نیروهای امنیتی خانوادمو تحت فشار گذاشتن که منو شهید حکومتی اعلام کنن!! ولی خانوادم قبول نکردن. اونا بعد از قتلم به خانوادم گفتن که من اغتشاشگر بودم و تا سه روز جسدمو تحویلشون ندادن، خانوادم بخاطر گرفتن جنازه مجبور به سکوت شدن. نهایتا خانوادم پیکر بیجون منو تحویل گرفتن و در تاریخ ۲ مهر ماه ۱۴۰۱ در امامزاده ابراهیم آمل به خاک سپردن… مراسم ختم یکشنبه ۳ مهر ماه در امامزاده قاسم و مراسم هفتم دوشنبه ۴ مهرماه بر سر مزارم برگزار شد. پنج شنبه ۱۲ آبان ۱۴۰۱ هم مراسم چهلم بر سر مزارم بر پا شد. بعد از قتل ناجوانمردانه من، دوستام روی بلوز تیم فوتبال اسم منو چاپ کردن و تو مسابقه به یادم بودن و جامو خالی کردن. روز تولد ۱۶ سالگیم مادرم کیکی با رنگ آبی تیم استقلال سر مزارم آورد و تولدمو با قلبی پر از درد جشن گرفت… مادرم در سن جوونی بعد از کشته شدن من از شدت فشار و غصه ناراحتی قلبی پیدا کرد و مجبور شد جراحی کنه، به تشخیص دکترا سردردهای شدیدش نشونه مشکل رگ مغزش بود که در اثر استرس شدید هر لحظه میتونست باعث سکته مغزیش بشه ولی اون با قلب عمل کرده و اونهمه فشار و غصه همیشه بمن به عنوان پسر قهرمانش افتخار میکنه. وقتی با مادر داغدار #عرفان_زمانی صحبت میکرد یه نگاه به گوشیش کرد و به اون گفت: خیلی دایرکت دارم، کامنتامو ببین مردم خیلی خوبن، اگه امید و دلداریای اونا نبود من تا حالا ازغم سینا مرده بودم. مادر عرفان هم گفت: آخه حرفشون حرفه، از دل برمیاد و بردل میشینه…. هموطن، روز ۳۰ شهریور حد اقل من و ۱۷ نفر دیگه تو مازندران به ناحق توسط مزدورای سرکوبگر کشته شدیم. جرم جوونای بی دفاع فقط اعتراض بود اونم بدون خشونت. هیچکس پاسخگوی خون به ناحق ریخته شده ما نبود، تو سکوت نکن، راه مبارزان رو ادامه بده تا پیروزی راهی نمونده. روزی که وطنمون رو از شر این شیاطین پاک کردی و طعم آزادی رو چشیدی از منم یاد کن که با هزاران آرزو در سن نوجوانی خاک سرد رو در آغوش کشیدم…💔 #علیه_فراموشی

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید