من سیاوش محمودی هستم، نوجوانی ۱۶ ساله از محله نازیآباد تهران. در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، برای پیوستن به اعتراضات خیابانی از خانه خارج شدم و به مادرم قول دادم که بازخواهم گشت. اما این بازگشت هرگز رخ نداد. آن روز، نیروهای امنیتی با ضرب و شتم باتوم بر سرم و در نهایت شلیک مستقیم گلوله جنگی به پشت سرم، جانم را گرفتند.
مادرم، لیلا مهدوی، که مرا «سیاوش نامدار ایران» مینامد، در همان شب برای یافتن من به خیابانها آمد و خود نیز مورد حمله یکی از نیروهای بسیج قرار گرفت. او در نهایت روز ۳۱ شهریور با خبر کشته شدن من روبهرو شد. پیکرم به پزشک قانونی منتقل شد، اما در روند بررسیها، گلولهای که در سرم بود، ناپدید شد و دوربینهای مداربسته پاک شدند. در گزارش پزشکی قانونی، شلیک گلوله از روبهرو ثبت شد، اما حقیقت ماجرا در میان دروغها و سرکوبها گم شد.
مادرم، با شجاعت بینظیری، پرونده کشته شدن من را پیگیری کرد و بارها تحت فشارها، بازجوییها و تهدیدهای سیاسی و امنیتی قرار گرفت. او در شبکههای اجتماعی، تصویری از سیتیاسکن سر من منتشر کرد و پر��ید: «گلولهای که در سر سیاوش بود، کجاست؟ چه کسی به او شلیک کرد؟»
من رفتم، اما نام و صدایم در میان مردمانی که برای آزادی و عدالت میجنگند، زنده است. مادرم، که نمادی از شجاعت و پایداری است، یاد مرا زنده نگه داشته و حقیقت را با صدای بلند مطالبه کرده است. من یک نوجوان بودم، اما آرزوهایم برای آیندهای بهتر در دل این سرزمین جاودانه خواهد ماند.
اطلاعات ارائهشده در این صفحه ممکن است هنوز بهطور کامل راستیآزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، دادهها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهدهی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید