من سیاوش بهرامی، که دوستانم مرا ابوالفضل هم صدا میزدند، هستم. در اول مهر ۱۴۰۱ کشته شدم. بیست سالم بود، متولد ۲۷ خرداد ۱۳۸۱. من فرزند داوود، تنها یک برادر کوچکتر داشتم به نام سام که یازده ساله بود. در فریدن متولد شدم و ساکن اصفهان بودم. در مکانیکی کار میکردم و برای شرکت در کنکور آماده میشدم. عاشق ورزش بوکس بودم و در کنار پدرم که مربی کیکبوکسینگ بود، تمرین میکردم. پدرم صاحب یک تولیدی لباس بود و آرزو داشتم روزی برند خودمان را تولید کنیم.
من و محمد از کودکی، از اول دبستان، با هم دوست بودیم. وقتی اعتراضات بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی شروع شد، من، محمد و امیر تصمیم گرفتیم که در کنار مردم باشیم. شب حادثه، در مسیر اتوبان خرازی، مزدوران حکومتی به ما حمله کردند و با ضربه ماشینشان ما را به کنار خیابان پرت کردند. من و محمد در جا جان باختیم.
بعد از مرگم، برادرم سام لباسهایم را به یادم میپوشد. آرزوهای من زیر خاک سرد ماند. به همه شما که این داستان را میخوانید میگویم: ما برای آزادی وطن جنگیدیم. اگر روزی صبح آزادی طلوع کرد، ما را فراموش نکنید. انتقام ما را بگیرید و این راه را ادامه دهید.