من #سپیده_قلندری هستم (اسم کردی من «بی گرد» به معنای بیرقیب و بسیار زیبا ). من کشته شدم، در تاریخ ۱۱ دیماه ۱۴۰۱. بیست و هشت سالم بود، متولد ۱۳۷۳. فرزند فتاح و منیژه، یه برادر و یه خواهر به نامهای بابک و بیان داشتم. اهل و ساکن مهاباد در استان آذربایجان غربی بودم. من فارغ التحصیل رشته مرمت بناهای تاریخی در مقطع فوق لیسانس از دانشگاه هنر و معماری شیراز بودم. عاشق معماری بودم، پیانو مینواختم و عکاسی میکردم. بین دوستام به آروم و خالص و صمیمی بودن معروف بودم. قرار بود به زودی عازم سفر به ایتالیا بشم، آخه از دانشگاه سپینزای رم پذیرش گرفته بودم و قرار بود اونجا در رشته معماری ادامه تحصیل بدم، حتی چمدونامو بسته بودم…پدرم اوایل انقلاب معلم اخراجی بود که به جرم فعالیت سیاسی زندانی شد و حکم اعدام بهش دادن ولی بعد از مدتی حکمش یازده سال شد. اون بعدش تو یه کارگاهی تو ساوه کارگری میکرد و ما رو با زحمت و دستمزد کارگری بزرگ کرده بود.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شده بود. اوایل آبان ماه بود که من رفتم تهران که از اونجا به دیدن پدرم برم. اونروز خیابونا شلوغ بود، من که فقط یه رهگذر بودم ناگهان سرکوبگرا بهم حمله کردن، اونا منو ربودن و به زندان اوین بردن و دوماه اونجا تحت شکنجه های شدید قرار دادن. توی اون مدت منو تو زندان انفرادی نگه داشتن و حتی بهم تعرض کردن. من زیر اون شکنجه ها تاب نیاوردم و عاقبت از دنیا رفتم….
بعد از دو ماه که خانوادم ازم بیخبر بودن، مامورای امنیتی روز ۱۱ دیماه بهشون اطلاع دادن که من کشته شدم! اونا رو به شدت تهدید کردن که خبر این قتل نباید جایی درز پیدا کنه وگرنه پدرم اعدام خواهد شد و جنازه رو هم بهشون تحویل نمیدن، اونا از پدر و برادرم هشت تا تعهدنامه گرفتن که باید ساکت بمونن و فوت منو بر اثر سکته به همه اعلام کنن، خانوادم در میان انبوهی از خشم و غم به سکوت وادار شدن… اونا حتی نذاشتن پدر و مادر و خواهر و برادر عزادار و غمزده ام جنازه داغون منو ببینن و خداحافظی کنن، جسد رو مهر و موم کردن و نذاشتن کسی نزدیکش بشه. پیکر بیجون من مظلومانه در تاریخ ۱۲ دیماه ۱۴۰۱ در سکوت خبری و خفا در میان تعداد زیادی از مامورای امنیتی جنایتکار در صبحی غم انگیز در زادگاهم به خاک سپرده شد… مراسم ختم هم در تاریخ ۱۳ دیماه ۱۴۰۱ تو مسجد مولوی مهاباد برگزار شد.
من تمام مدتی که در دست مامورای اطلاعات اسیر بودم اونا تمام اکانتهای صفحات اجتماعی منو در کنترل خودشون داشتن و با در دست داشتن ایمیلم، از جانب من به دانشگاه سپینزا ایمیل زدن که من به اونجا نخواهم رفت! منو چند تا از دوستام همه کارامونو کرده بودیم برای رفتن به سفارت ولی مامورای کثیف امنیتی از طرف من بهشون پیغام دادن و گفتن مدارک من کامل نیست و نمیتونم با اونا برم سفارت!! با اینکه قبلا وقت سفارت گرفته بودم. بعدش دوستام متوجه شدن من نبودم که چت کردم و مدل حرف زدنم فرق کرده بود، اونا متوجه شدن منو گرفته بودن و کسی دیگه به جای من چت میکرده. همه دوستام رفتن رم و من راهی قبرستان شدم…
هموطن آرزوی من دیدن بناهای تاریخی رم باستان بود ولی من معمار بنای آزادی ایران شدم و همه آرزوهامو به گور بردم…خون من به ناحق ریخته شد، اسممو به خاطرت بسپار و روز پیروزی از منم یاد کن…. #مهسا_امینی #علیه_فراموشی
اطلاعات ارائهشده در این صفحه ممکن است هنوز بهطور کامل راستیآزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، دادهها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهدهی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید