من #سعید_بویری هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۸ آذر ماه ۱۴۰۱. فقط ۱۸ سالم بود، متولد ۲۸ شهریور ماه ۱۳۸۳. فرزند عودلا و نقره و از طایفه بویری بودم. اهل ایذه و ساکن فولادشهر اصفهان و تازه دیپلم گرفته بودم. یه برادر و پنج تا خواهر بزرگتر داشتم و ته تغاری خانواده بودم.
بنا به شرایط پدرم مجبور شدیم از ایذه بریم اصفهان چون اون سرطان داشت. پدرم بعد از مدتی فوت شد. بین اعضای خانوادم به مهربونی و دلسوز بودن و شجاعت معروف بودم. من هم درس میخوندم و هم کار میکردم، همش میگفتم من دیگه بزرگ شدم باید کار کنم، حاضر نبودم به کسی بگم پول بهم بده. دو تا دوست داشتم بنام #آروین_ململی_گلزاری و #امیرحسین_قربانی که از بچگی با هم بزرگشده بودیم و همشهری بودیم. به آروین خیلی وابسته بودم و جونمون برای هم در میرفت. اون توی موبایل فروشی کار می کرد و امیر حسین جوشکار حرفه ای بود و من تو پروژه کارگری عسلویه کار میکردم همینطور توی بستنی فروشی. بزرگترین دغدغه زندگی من وضعیت مملکتم بود. برای همین هدف در سال ۹۸ هم با وجود اینکه نوجوون بودم در اعتراضات خیابونی شرکت میکردم. با شروع اعتراضات سراسری با کشته شدن مهسا امینی، ما سه تا دوست هم به هموطنای معترضمون پیوستیم. قرار بود برم سربازی ولی بجاش با آروین و امیر حسین رفتیم خیابون که حقمونو فریاد بزنیم و برای آزادیمون بجنگیم. روزی که برای وداع با دختر قهرمان و ورزشکار شهرمون مهسا موگوئی رفته بودیم بعد از تموم شدن مراسم مامورای امنیتی ما سه تا رو شناسایی کردن. چند روز بعد اول آروین رو دزدیدن و زیر شکنجه کشتن، بعد در مراسم چهلم آروین، امیر حسین رو دزدیدن و کشتن. اونا با سناریوهای دروغین مرگ دوستای عزیزمو تصادف و خودکشی اعلام کردن. روز ۲۷ آذر ماه بود که از خونه زدم بیرون، بعد از اینکه در مراسم چهلم امیرحسین شرکت کردم مامورای امنیتی منو تعقیب کردن و دزدیدن. اونا منو با آمپول سمی کشتن…و جنازمو کنار قبرستون فولادشهر رها کردن. خانوادم وقتی دیدن برنگشتم خونه و جواب تلفنمو نمیدم خیلی نگران شدن و همه جا رو گشتن، از همه سراغمو گرفتن ولی در جواب پیگیری، مامورا اظهار بی اطلاعی کردن و بدون اینکه کاری برای خانوادم انجام بدن گفتن جوون ۱۸ ساله مگه گم میشه؟!! فرداش یعنی ۲۸ آذر ماه مامورا عصر بود که به خانوادم اطلاع دادن من فوت شدم! اونا با سناریوی ساختگی مرگ منو سکته قلبی در اثر مصرف مواد مخدر اعلام کردن.
پیکر بیجون من با حضور گسترده مردم تو ایذه در آرامستان روستای پدریم «تاکوتر» در کنار پدرم به خاک سپرده شد… مراسم چهلم هم در تاریخ ۶ بهمن ماه برگزار شد. نه ماه بعد از کشته شدن من از کلانتری تماس گرفتن که بیاین وسیله های سعید رو ببرین!
ما سه تا دوست دوباره بهم پیوستیم….
تو قوم بختیاری میگن باید پسر داداش داشته باشه که پشت داداشش باشه، مادرم همیشه میگفت باید یه پسر بیارم که پشت پسرم باشه من بعد از پنج تا دختر به دنیا اومدم، مادرم ۱۸سال زحمتمو کشید تا بزرگ بشم ولی حکومت جنایتکار جونمو به ناحق گرفت….هموطن اسم منو به خاطر بسپار و روز آزادی به یاد منم باش…
اطلاعات ارائهشده در این صفحه ممکن است هنوز بهطور کامل راستیآزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، دادهها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهدهی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید