رحیم

کلیج

زاده

۱۸ بهمن ۱۳۷۳

درگذشت

۳۰ شهریور ۱۴۰۱

من #رحیم_کلیج هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳۰ شهریور ۱۴۰۱. بیست و هفت سالم بود، متولد ۱۸ بهمن ۱۳۷۳. فرزند مریم و رجب، تک پسر خانواده بودم و فقط یه خواهر داشتم بنام سحر. اهل و ساکن قائمشهر در استان مازندران بودم. فارغ التحصیل رشته مهندسی نرم افزار کامپیوتر از دانشگاه محمد باقر ساری و اهل ورزش و کوه و جنگل بودم و عاشق یه زندگی ساده و آروم. همیشه خنده رو بودم و بیزار از غیبت کردن. با گذشت بودم و هر کمکی از دستم برمیومد برای همه انجام میدادم. همیشه شاکر خدا بخاطر تمام چیزهای خوبی که در زندگی داشتم بخصوص سلامتی. حیوون دوست بودم و یه سگ بنام «سیاه» داشتم که حسابی باهاش رفیق بودم. شغلم تعمیرات حرفه ای و فروش لوازم الکتریکی بود. عاشق صدای ابوالحسن خوشرو خواننده مازندرانی بودم و تو ماشینم به آهنگاش گوش میدادم. اصولا زیر بار زور نمیرفتم و نترس بودم. به آینده امیدوار و عاشق زندگی.

با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی، قائمشهر هم صحنه اعتراضات مردمی بود. وقتی با خانوادم در مورد شرکت در تظاهرات حرف میزدم، مادرم میگفت فکر ما رو نمیکنی من چکار کنم اگه بلایی به سرت بیاد؟ و من جواب میدادم: اگه من و امثال من نریم کی قراره جلوی اینهمه ظلم بایسته؟ ۳۰ شهریور ماه بود که داشتم از سر کارم برمیگشتم و به خیابون رفتم تا در کنار هموطنای معترضم حقمو فریاد بزنم. توی تظاهرات به طرف کلانتری۱۱ در حرکت بودم که ناگهان در محدوده خیابون جویبار و نزدیک کلانتری، سرکوبگرا شروع کردن به تیراندازی. من تو پیاده رو بودم که دو تا گلوله جنگی به پهلوم شلیک شد، افتادم زمین و غرق در خون شدم. دوستام منو بردن درمانگاه ولی اونجا منو پذیرش نکردن و بعد بردن بیمارستان ولی توی این فاصله به علت خونریزی شدیدی که داشتم وقتی به بیمارستان رسیدیم من چشم از دنیا فرو بستم….خانوادم وقتی دیدن خونه برنگشتم چندین بار بمن زنگ زدن و وقتی جواب ندادم همه جا رو گشتن و وقتی نهایتا تلفنم روشن شد یه آقایی به پدرم گفت که من تو بیمارستان ولیعصرم. وقتی خانوادم به بیمارستان اومدن فضا شدیدا امنیتی بود و اجازه ندادن منو ببینن. اول بهشون گفتن دستم تیر خورده و اتاق عملم ولی بعد یه عکس برای شناسایی خواستن و گفتن چه اتفاقی افتاده و جنازه رو به سردخونه بردن. جسدمو بهشون تحویل نمیدادن ولی با ایستادگی مردم و خانوادم مجبور به تحویل جنازه شدن. خانوادمو تهدید کردن که دنبال جریان قتلمو نگیرن و اگه پیگیر باشن سر تنها خواهرم هر بلایی میتونن بیارن. ولی خانوادم تسلیم نشدن و صدام بودن. پدرم عکس منو گرفت دستش و رفت پاسارگاد مقبره کوروش که میدونست بهش علاقه داشتم.

پیکر بیجون من با حضور گسترده نیروهای امنیتی در تاریخ ۳۱ شهریور ماه در سکوت خبری در زادگاهم قائمشهر، ساروکلا، آرامگاه استاد خوشرو مظلومانه به خاک سپرده شد. به خانوادم اجازه برگزاری مراسم داده نشد. طبق معمول میخواستن با سناریوی ساختگی مرگمو جعل کنن که موفق نشدن. اونا میخواستن منو شهید حکومتی اعلام کنن که خانوادم موافقت نکردن و پیشنهاد دیه رو رد کردن.

خانوادم تولد ۲۸ سالگیمو بر سر مزارم جشن گرفتن، اونا دادخواه خون به ناحق ریخته شده من بودن. سحر نوشت: «مرگ در مسلک ققنوس ندارد جایی» اونروز پدرمم کنار مزارم یه سرو کاشت که سمبل ایستادگی و مقاومت من بود در برابر حکومت ضحاک. مادران دادخواه دیگه اومدن سر مزارم و در کنار خانوادم بودن و اونا رو تنها نذاشتن. سیاه سگ باوفام هم کنار مزارم بیقرار به دنبال اثری از من….از وقتی من رفتم سیاه همدم خانوادم شده. نیروهای امنیتی حتی اجازه برگزاری سالگرد رو هم به خانوادم ندادن.

دو‌روز قبل از کشته شدنم توی شهرمون روی دیوار تصویر دو بال رو دیدم که ایستادم باهاش عکس گرفتم، و بالای اون عکس نوشتم: «شدم یه ققنوس از خاکستر‌ روشن نسل سوخته» و در اینستاگرامم استوری کردم.

من اعتقاد داشتم هر چیزی که به افکار میاد بعدش به گفتار میاد و در نهایت به رفتار. آرزو داشتم یه روز بزرگ‌ترین تعمیرکار ال سی دی توی قائمشهر بشم که حکومت جنایتکار بهم مجال نداد…. هموطن راهمو ادامه بده تا خونم پایمال نشه، اسممو به خاطر بسپار تا روز آزادی ایران…💔 #مهسا_امینی #علیه_فراموشی

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید