دریا

نظم ده

زاده

شهریور ماه ۱۳۷۳

درگذشت

۲۱ آبان ماه ۱۴۰۱

من #دریا_نظم_ده (مرضیه) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۱. بیست و هشت سالم بود، متولد ۲۰ شهریور ماه ۱۳۷۳. فرزند اکبر و حمیده، یه برادر بنام علی و دو خواهر داشتم، مجرد بودم و با خانوادم زندگی میکردم. اهل شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز و ساکن کرج بودم. اصولا دختری شاد، سرزنده، پر از شور و شوق زندگی و عاشق رقص و دابسمش. اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. ۱۲ آبان ماه روز چهلم حدیث نجفی بود، اونروز مزدورا تو خیابونای کرج و آرامستان بهشت سکینه وحشیانه به مردم حمله کردن، بمب صوتی و گاز اشک آور شلیک میکردن، درگیری شدیدی بین معترضا و نیروهای امنیتی بوجود اومد، اونا مردمو میزدن، زخمی میکردن و تعداد زیادی رو هم بازداشت کردن. منم با دوستام به هموطنای معترضمون پیوستیم. توی درگیری‌ها ناگهان ماشین گشت ثارالله به من و دوستام نزدیک شد، دوستام همه فرار کردن ولی من با مامورا درگیر شدم. از هر طرف باتوم بود که به سر و بدنم فرود میومد، بعدم با خشونت زیاد منو سوار ماشین کردن و با خودشون بردن. مزدورا منو تو بازداشت به شدت شکنجه کردن، آنقدر منو زدن و ضربه به سر و صورتم وارد کردن که بدنم تاب نیاورد و در اثر شدت جراحات وارده زیر شکنجه جان باختم…. از اونطرف مادرم وقتی شنید راههای بهشت سکینه بسته شد و درگیری بوجود اومد خیلی نگران شد، چندین بار با من تماس گرفت ولی من در دسترس نبودم و نگرانیش بیشتر شد. تو تماس آخر دیگه تلفنم خاموش بود، مادرم فکر کرد تو‌ شلوغیا حتما شارژ تلفنم تموم شده. شب که شد و خونه برنگشتم خانوادم بشدت نگران شدن و جستجو رو شروع کردن. اول رفتن کلانتری منطقه برای اعلام مفقودی اونجا بهشون گفتن برید اگه تا یکی دو روز دیگه‌ برنگشت و خبری نشد بیاین اعلام مفقودی کنین! شب ۱۳ آبان یکی از دوستام که همراه من توی شلوغیا بود به خانوادم اطلاع داد که گشت ثارالله منو بازداشت کرده و برده. روز ۱۴ آبان دوباره خانوادم به کلانتری مراجعه کردن و ماجرای بازداشت منو توسط مامورای گشت ثارالله به اونا توضیح دادن، ولی در جواب شنیدن که گشت ثارالله مربوط به سپاه هست و به ما مربوط نیست! بعد مادرم با گریه و التماس به ناحیه مقاومت بسیج سپاه امام حسین کرج مراجعه کرد ولی اونجا هم‌ بهش گفتن دخترت اینجا نیست برو میدان استاندارد. هیچ جا جواب درستی بهش ندادن، از اینور به اونور پاسش میدادن. در نهایت گفتن برو ستاد خبری وزارت اطلاعات تو گوهردشت، ولی اونجا هم گفتن ما اطلاع نداریم باید بری آگاهی پیگیری کنی! هیچ جا اثری از من نبود، خانوادم رفتن آگاهی ثبت شکایت کردن، چندین بار به ستاد خبری اداره اطلاعات شهر کرج نزدیک به مرکز خرید مهستان رفتن. دو هفته تمام همه جا رو‌ گشتن، زندانا، کلانتریا، درمانگاهها، بیمارستانها ولی هیچ جا خبری از من نبود. نهایتا وقتی ناامید شدن رفتن سراغ سردخونه ها، وقتی پدرم و عموهام به سردخونه بهشت سکینه مراجعه کردن پیکر بیجون منو اونجا شناسایی کردن. مسئول سردخونه بهشون گفت این بنده خدا مجهول الهویه هست و چند روزه اینجاست، تصادف کرده بوده! مادرم جسدمو در حالی دید که آثار کبودی و ضرب و جرح زیادی روی صورت و بدنم وجود داشت، روی گونه هام جای ضربه ها کبود شده بود. از روی خال روی دستم مطمین شد خودمم، ولی شکستگی در جایی از بدنم وجود نداشت. بعد از پیدا شدن جنازم فشار مامورای امنیتی روی خانوادم شروع شد. اونا رو مجبور کردن که جلوی دوربین تایید کنن که من بر اثر تصادف کشته شدم! تهدید کردن که اگر بعد از تحویل جنازه و برگزاری مراسم درباره کشته شدن من و ماجرای بازداشتم به دست نیروهای امنیتی حرفی بزنن خودشون هم به سرنوشت من دچار خواهند شد. چند نفر رو هم آوردن و گفتن من با ماشین‌ اونا تصادف کردم! خانوادم با اینکه میدونستن دارن بهشون دروغ میگن و صحنه سازیه ولی برای اینکه بتونن جسد منو تحویل بگیرن مجبور شدن قبول کنن که ازشون فیلم بگیرن و بگن من تصادف کردم. بعدش مزدورا جنازمو به شرط اینکه تو بهشت سکینه دفن نشه و مراسم سوگواری فقط با حضور خانواده نزدیک برگزار بشه به خانوادم تحویل دادن. پیکر بیجون من در تاریخ ۲۱ آبان ماه ۱۴۰۱ ساعت ۴ بعد از ظهر در تدابیر شدید امنیتی در کوهسار ۲۵ کیلومتری کرج روستای قلعه شهر از توابع شهرستان ساوجبلاغ در استان البرز مظلومانه به خاک سپرده شد…. مراسم سوم و هفتم در تاریخ ۲۴ آبان ماه ۱۴۰۱ بر سر مزارم برگزار شد. هر دو مراسم با اینکه دور از شهر بود خیلی شلوغ شد و تعداد زیادی شرکت کردن، به همین دلیل فشار نیروهای امنیتی بیشتر شد و کسی رو که برای سخنرانی اومده بود فردای اونروز برای مدتی بازداشت کردن. همینطور یکی از عموهامو تو مراسم هفتم بازداشت و کلی آزار و اذیت کردن. دو هفته بعد گواهی فوتم رو به خانوادم دادن. ولی تاریخ م ر گ رو یه هفته قبل از بازداشتم ثبت کرده بودن! این در حالی بود که مادرم روز ۱۲ آبان لیست تماساشو با من داشت و این نشون میداد که اونروز با هم حرف زده بودیم!! توی گواهی فوت علت مرگ رو اصابت جسم سخت و شوک ناشی از ضربه قید کرده بودن ولی جسم سخت رو نوشته بودن تصادف! یعنی ماشین بهم زده بوده نه ضربه های باتوم به سر و صورتم! مراسم چهلم در تاریخ ۲۴ آذر ماه ۱۴۰۱ همزمان با پنجمین سالگرد فوت مادر بزرگم برگزار شد. مراسم سالگرد هم در تاریخ ۲۵ آبان ماه ۱۴۰۲ بر سر مزارم برپا شد. روی سنگ مزارم نوشتن: «دریا به موج افتاد و پرنده ای بال زدن آغاز کرد کار دنیا بود یا نسیم سرنوشت دریا هم شروع به پرواز کرد» هموطن، من دین خودمو به وطنم ادا کردم حالا تو جای خالیمو پر کن و به مبارزه ادامه بده تا روزی که شر جنایتکارا از وطنمون کم بشه. روی قبرم نوشتن «دختر ایران» چون دختری بودم که‌جونمو برای ایران فدا کردم… ته این جاده پر پیچ و خم و سیاه، نور آزادی هست، پیروزی نزدیکه وقتی به دستش آوردی به یاد منم باش که با آرزوهام زیر خروارها خاک دفن شدم💔 #مهسا_امینی #علیه_فراموشی

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید