من دانش رهنما هستم، متولد ۲۱ اردیبهشتماه ۱۳۷۹ در روستای بالو، ارومیه. جوانی ۲۲ ساله که زندگیام در روز ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، در جریان خیزش “زن، زندگی، آزادی”، با شلیک سه گلوله نیروهای بسیج به پایان رسید. گلولههایی که به پشت، شکم، و پایم اصابت کرد، در حالی که تلاش میکردم عبدالله محمودپور، کودک معترض ۱۶ سالهای که هدف گلوله بسیجیان قرار گرفته بود، نجات دهم.
دوست صمیمیام، فرجاد درویشی، یک شب قبلتر، در ۲۹ شهریور، به دست نیروهای امنیتی کشته شد. آن شب تا صبح برای فرجاد گریه کردم، اما وقتی فراخوان اعتراضات منتشر شد، تصمیم گرفتم عصر روز ۳۰ شهریور به اعتراضات بپیوندم. در همان شب، حوالی ساعت ۸، به خانوادهام اطلاع دادند که زخمی شدهام و به بیمارستان خمینی ارومیه منتقل شدهام. خانوادهام با عجله خود را به بیمارستان رساندند، اما پس از ۴۰ دقیقه، بر اثر شدت جراحات وارده، جان باختم.
پیکرم را در همان شب به خانوادهام تحویل ندادند. ساعت ۴ بامداد، پزشکی قانونی با خانوادهام تماس گرفت و خواست که برای تحویل گرفتن پیکر من و تشییع در سکوت شبانه اقدام کنند. اما خانوادهام حاضر نشدند مرا در سکوت و تاریکی به خاک بسپارند. در نهایت، ساعت ۷ صبح روز ۳۱ شهریور، پیکرم توسط خانواده تحویل گرفته شد و با حضور گسترده مردم، در آرامستان روستای بالو به خاک سپرده شد.
علت فوت من در گواهی فوت، “برخورد اجسام سخت یا تیز” ذکر شد، اما پزشکی قانونی به خانوادهام اعلام کرد که جانم بر اثر اصابت گلوله کلاشینکوف گرفته شده است. نیروهای امنیتی، برادرانم را احضار کردند و با تهدید، خواستند که از صحبت درباره پرونده و حقیقت جان باختنم خودداری کنند. همچنین پیشنهاد ثبت نام من در بنیاد شهید و دریافت دیه را به خانوادهام دادند، اما ��انوادهام این پیشنهادها را قاطعانه رد کردند.
من رفتم، اما یادم در دل کسانی که برای آزادی و عدالت میجنگند، زنده است. یادم به دوستیام با فرجاد، به اشکهایم برای او، و به آرزوهایم برای آیندهای آزاد، در میان مردمم باقی خواهد ماند. من، دانش رهنما، نماد ایستادگی و فداکاری، جاودانه خواهم بود.