داریوش

ریگی

زاده

۸ فروردین ماه ۱۳۷۹

درگذشت

۱ مهر ماه ۱۴۰۱

من #داریوش_ریگی هستم. من کشته شدم، در تاریخ (حدود) ۱ مهر ماه ۱۴۰۱. بیست و دو سالم بود، متولد ۸ فروردین ماه ۱۳۷۹. فرزند اول خانواده، دو برادر ۱۳ و ۹ ساله داشتم و اهل زاهدان و ساکن تهران بودم. من تا مقطع سوم راهنمایی تحصیل کردم و با اینکه همیشه شاگرد اول بودم بخاطر مشکلات مالی مجبور شدم ترک تحصیل و کار کنم و کمک خرج خانوادم باشم. خانواده فقیری داشتم و برای کار از ۱۷ سالگی به تهران مهاجرت کردم و توی یه رستوران کار میکردم، علاقه زیادی به آشپزی داشتم و بعد از مدتی توی رستورانی که کار میکردم سرآشپز شدم. اصولا آدم کاری بودم و سرم به کار خودم گرم بود و اهل دوست و رفیق بازی نبودم، بیشتر وقتمو کار میکردم. من آرزو داشتم یه روزی برم استرالیا، آخه مدیر یکی از رستورانایی که میشناختم توی استرالیا رستوران داشت و بهم گفت ‌‌کارتو درست کن و بیا اونجا تو رستوران من کار کن. البته سربازی نرفته بودم و مجبور بودم قاچاقی برم که عمرم به رفتن قد نداد… با شروع اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی، منم به خیابون رفتم و در کنار هموطنام تو تهران فریاد آزادیخواهی سر دادم. همون اوایل خیزش مردمی بود که وقتی به اعتراضات پیوستم مامورا تو خیابون وحشیانه به مردم حمله میکردن و سعی داشتن اونا رو سرکوب کنن، ناگهان منو گیر آوردن و با ضرب و شتم بازداشتم کردن. توی بازداشتگاه به شدت شکنجه شدم، تمام بدنم سیاه و کبود شده بود و چند تا از استخونام شکسته بود. به پشت سرم ضربه های شدیدی وارد شد، من زیر شکنجه تاب نیاوردم و چشم از دنیا فرو بستم…. بعد از قتل من چون کسی رو تهران نداشتم اسمم توی هیچ سیستمی ثبت نشد، پزشکی قانونی، اداره آگاهی، پلیس ۱۱۰ یا حتی اداره اطلاعات. مزدورای امنیتی میخواستن بدون سروصدا منو تهران دفن کنن. ولی خوشبختانه دوست دخترم ساکت ننشست و خانوادمو خبردار کرد. بهشون گفت که هیچ خبری از من نداره و تلفنم هم خاموشه و جواب نمیدم. خانوادم که دل نگران شدن همه جا رو به دنبالم گشتن و خبری ازم پیدا نکردن. به همه ارگانهای دولتی سر زدن حتی رفتن سراغ پلیس جنائی زاهدان، اونم تو سیستمشون چک کرد و وقتی اسمم رو جایی ندید بهشون گفت نگران نباشین سالمه حتما با دوستاش رفته مسافرت! خانوادم وقتی اثری از من پیدا نکردن مجبور شدن برن تهران، اول رفتن پزشک قانونی کهریزک ولی بهشون گفتن پسرتون اینجا نیست، بعد رفتن کلانتری محل کارم اونجا هم بهشون گفتن همچنین کسی با این مشخصات نداشتیم. تا اینکه یکی از فامیلامون که نظامی بود اومد و کارتشو به سرهنگی که توی کلانتری بود نشون داد و گفت من همکارتونم بچه ام گم شده از زاهدان اومدم دنبالش میگردم. اون سرهنگ هم یه نامه به خانوادم داد و گفت برید همون پزشکی قانونی کهریزک و بدون سرصدا جنازه بچتون رو تحویل تحویل بگیرین و ببرین زاهدان! خانوادم طبق همون دستور جنازمو تحویل گرفتن ولی بهشون اجازه ندادن با هواپیما جسد رو انتقال بدن، اونا مجبور شدن با آمبولانس ساعت ۲ شب بی سر و صدا جنازمو ببرن زاهدان. پیکر بیجون من مظلومانه در زادگاهم در آرامستان زاهدان به خاک‌ سپرده شد….خانوادم قبل از خاک کردنم آثار شکستگی و شکنجه و کبودی رو روی بدنم دیدن. یه هفته بعد از به خاک سپردن من جمعه خونین زاهدان اتفاق افتاد و به همین بهانه مزدورای امنیتی سنگ قبر منو شکوندن! کشته شده های جمعه خونین هم همه کنار مزار من خاک شدن. مزار خدانور لجه ای که در تاریخ ۱۰ مهر ماه کشته شد درست دو تا قبر با مزار من فاصله داره. بعد از کشته شدنم خانوادم به شدت تهدید شدن طوریکه از وحشت زیاد تاریخ کشته شدنم رو روی مزارم ماه مرداد ذکر کردن که ربطی به جریانات کشته شدن مهسا ژینا امینی نداشته باشه! اونا تاریخ واقعی رو بناچار ذکر نکردن، ولی رمز «غصه ما….تهران» بیانگر حقیقت زمان کشته شدنم بود. مامورای امنیتی بهشون گفتن حق ندارن در مورد کشته شدن من حرفی بزنن یا اطلاع رسانی کنن. اسم من نباید رسانه ای بشه و علت فوت باید خودکشی اعلام بشه!! خانوادم موقع تحویل جنازه به خودکشی من شک کردن ولی وقتی بدن کبود و شکستمو دیدن مطمین شدن خودکشی نکردم، ضمنا من با پدرم خیلی نزدیک بودم و اگه مشکلی داشتم قطعا بهش گفته بودم. دو روز قبل از کشته شدنم به پدرم گفتم کاشکی یه موتور داشتم که میتونستم روش کار کنم و درآمد بیشتری داشته باشم نسبت به رستوران. من پر از شوق زندگی و کار کردن بودم دلیلی برای خودکشیم‌وجود نداشت. یکی از فامیلامون، #ابراهیم_ریگی که توی زاهدان دکتر بود، بعد از قتل من و جانباخته های جمعه خونین زاهدان در مورد کشته شدنمون نوشت ولی مزدورای رژیم اون رو هم در تاریخ ۳ اسفند ماه ۱۴۰۱ تو کلانتری زیر شکنجه کشتن. هموطن، من بیگناه و ناجوانمردانه توسط حکومت آدمکش و ظالم به قتل رسیدم اونم در حالیکه قصد داشتن وجودمو منکر بشن. خانوادم قدرت پیگیری و شکایت از قاتلام و رسانه ای کردن اسممو نداشتن و من شدم یکی از مظلومترینها و گمنامترینهای جانباخته انقلاب ژینا…وقتی منو بازداشت کردن یه کوله پشتی داشتم که بعد از قتلم هیچوقت اونو به خانوادم تحویل ندادن. همرزم در مقابل اینهمه ظلم و جنایت سکوت نکن، به مبارزه ادامه بده تا پیروزی، وقتی وطن از دست شیاطین آزاد شد از منم یاد کن که مظلومانه با آرزوهام در اوج جوانی دفن شدم…💔 #مهسا_امینی #علیه_فراموشی

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید