احسان

قاسمی‌فر

زاده

ا مرداد ماه ۱۳۶۵

درگذشت

۹ آذر ماه ۱۴۰۱

من #احسان_قاسمی_فر هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۹ آذر ماه ۱۴۰۱. سی و شش سالم بود، متولد ا مرداد ماه ۱۳۶۵. فرزند زهره و میرزا علی، سه برادر به نامهای ابراهیم، اسماعیل و مهدی و دو خواهر داشتم که همشون متأهل و دارای فرزند بودن. کُرد اهل کنگاور در استان کرمانشاه و ساکن سرآسیاب ملارد در استان تهران بودم. من تحصیلاتم تا سوم راهنمایی بود ولی ورزشکار و قهرمان و مدال آور تو رشته پرورش اندام و به دنبال پیشرفت توی این زمینه بودم. اصولا فعال، شاد و سرزنده بودم و بزرگ‌ترین آرزوم تشکیل خانواده ای گرم و صمیمی بود. با خواهر زاده ها و برادر زاده هام خیلی وقت صرف میکردم و در کنارشون غرق در لذت و شادی میشدم. وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی شروع شد منم ساکت ننشستم و به هموطنام توی خیابونا پیوستم و فریاد آزادیخواهی سر دادم. در آذر ماه مسابقات جام جهانی قطر شروع شد، مردم سوگوار از غم کشته شدن صدها عزیز در انقلاب مهسا حمایتی از تیم ملی فوتبال وطنشون ندیدن و به همین خاطر شب ۹ آذر وقتی تیم ایران در مقابل تیم آمریکا شکست خورد‌ مردم خشنود از باخت تیم ملی به خیابونا ریختن و شادی کردن ولی سرکوبگرا وحشیانه بهشون حمله میکردن. منم با دوستام رفته بودم بیرون و توی یه لایو اینستاگرام بودم که ناگهان با مامورای امنیتی روبرو شدم که جلوی چشم دوستام منو محاصره کردن و ریختن سرم و شدیدا مورد ضرب و شتم قرار دادن ،با باتوم و لگد افتادن به جونم! بعدم منو زخمی و خونین بازداشت کردن و با خودشون بردن. توی بازداشتگاه اطلاعات س پ ا ه (کنار امامزاده ابراهیم کرج) دستبند به دستام زدن و شروع کردن به زدنم، سر و صورتم کبود ‌وسیاه شده بود، آنقدر ضربه به سر و بدنم وارد کردن و‌ شوکر به گردنم زدن که تاب نیاوردم و زیر شکنجه با دست بسته از دنیا رفتم… مامورا وقتی منو به قتل رسوندن فقط چند ساعت بعد از دستگیریم بود، ساعت ۵ صبح ۱۰ آذر ماه منو به بیمارستان شهدای سلامت ملارد منتقل کردن و به پزشک گفتن که توی پرونده باید نوشته بشه که من در اثر ایست قلبی از دنیا رفتم! بعدم سریع بیمارستانو ترک کردن. دوربینای بیمارستان چهره اون جنایتکارا رو ثبت کرده بود و خانوادم بر اساس اون شواهد شکایت کردن ولی نهایتا هیچ پیگرد قانونی برای قاتلین من انجام نشد و اونا آزاد بودن! از اونطرف خانوادم‌ وقتی دیدن خونه برنگشتم خونه شدیدا نگران شدن، بعد از چند ساعت یه نفر با شماره ناشناس بهشون زنگ زد و به برادرم گفت: احسان رو میشناسی؟ برادرم جواب مثبت داد، اون گفت: مُرده بیاین کرج برای شناسایی جسدش!! خانوادم رفتن کرج، مامورای امنیتی به شدت تهدیدشون کردن که فقط در صورتی جنازه منو بهشون تحویل میدن که خاکسپاری توی ملارد برگزار نشه و جسد رو به زادگاهم ببرن و شبانه در حضور مامورا خاک‌ کنن! خانوادم موافقت نکردن و خاکسپاری انجام نشد. مادرم گفت اگه جسد رو تحویل نمیدین اشکالی نداره پسر من وزنه بردار بود من از خون پسرم نمیگذرم و مدیونش نمیشم! عاقبت در تاریخ ۱۳ آذر ماه جنازه رو تحویل گرفتن و به کنگاور بردن و با حضور سنگین نیروهای امنیتی و جمعیت زیادی از مردم شهرم مظلومانه در بهشت فاطمه کنگاور به خاک سپرده شدم…. نیروهای امنیتی اجازه نمیدادن خانوادم پیکر بیجون منو ببینن ولی موقع خاکسپاری با سر و صدای زیاد و اعتراض خواهرام ‌‌تونستن صورتمو ببینن که آثار ضرب و شتم و شکنجه به وضوح روش دیده میشد و جای دستبند هم روی دستام مونده بود و مچ دستمو پاره کرده بود. هموطنام در حالیکه شعارهای ضد حکومتی سر میدادن با سرکوب مامورا روبرو شدن و چند نفرشونم بازداشت شدن. مراسم چهلم هم در تاریخ ۱۵ دیماه برگزار شد. خانوادم در تاریخ ۱ مرداد ۱۴۰۲ تولد ۳۷ سالگیمو بر سر مزارم برگزار کردن. هموطن من توقع زیادی از زندگی نداشتم! آرزو داشتم پدر بشم و یه خونه کوچک و یه ماشین ساده و یه شغل معمولی داشته باشم و بیصدا و آروم با خانوادم زندگی کنم، برای همین موقع اعتراضات به خیابون رفته بودم چون دلم میخواست کشورم آزاد بشه تا برای کمترین خواسته ها مردم کشته و زندانی نشن! ولی جنایتکارای رژیم منو بیرحمانه به جرم ناکرده زیر شکنجه به قتل رسوندن. نذار خونم پایمال بشه، جلوی ظلم سکوت نکن، ریشه متعفن این سیستم فاسد رو یه بار برای همیشه از خاک وطن دربیار و نابود کن، پیروزی با ماست، روز آزادی وطن از منم یاد کن…💔 #مهسا_امینی #علیه_فراموشی

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید