ابوالفضل

امیرعطایی

زاده

۳۰ تیرماه ۱۳۸۴

درگذشت

۵ خرداد ماه ۱۴۰۲

من ابوالفضل امیرعطایی هستم. من کشته شدم. ۱۶ ساله بودم، دانش‌آموز کلاس دهم در هنرستان شهید کریمی ورامین، رشته برق صنعتی می‌خواندم. عاشق فوتبال بودم، بازیکن خوبی هم بودم. از کودکی کلاس زبان می‌رفتم و همیشه آرزو داشتم زبانم را کامل کنم و روزی از ایران بروم. حیوان‌ها را خیلی دوست داشتم، مخصوصاً سگ‌ها. همیشه به سگ‌ها کمک می‌کردم. پرانرژی بودم، مهربان و خوش‌قلب. دوستانم و خانواده‌ام همیشه می‌گفتند چقدر اجتماعی و شاد هستم.

۳۰ شهریور ۱۴۰۱ بود. به محله مادربزرگم رفته بودم. قرار بود مدرسه‌ها باز شود و مثل همیشه به آنجا رفتم تا دوستانم را ببینم و خداحافظی کنم. همان‌جا بود که اتفاق افتاد. در ویدئویی که بعدها همه دیدند، من روی زمین افتاده بودم، نصف سرم خونی بود و خون روی زمین جاری شده بود. مردم مرا روی دست بلند کردند. صدایی آمد که می‌پرسید: «کسی ماشین دارد؟»

من را به بیمارستان هفتم تیر بردند. وقتی خانواده‌ام رسیدند، در بخش سی‌پی‌آر بودم. مادرم می‌گوید بدنم مثل یک مرده سفید بود. نصف سرم از بین رفته بود و پتویی خونی روی زمین کنارم بود. اما مرا دوباره زنده کردند. من را به اتاق عمل بردند، بعد آی‌سی‌یو. پنج ماه در آی‌سی‌یو بودم. به خانواده‌ام اجازه نمی‌دادند مرا ببینند. می‌ترسیدند عکسی، فیلمی منتشر شود. اما مادرم با التماس و گریه توانست روزی ۱۰ دقیقه بالای سرم بیاید.

۴۵ روز در کما بودم. دست و پایم کج شده بود. مادرم می‌گفت وقتی مرا می‌دید، سعی می‌کرد دست‌ها و پاهایم را حرکت دهد. گاهی انگشتانم تکان می‌خورد. اما کسی باور نمی‌کرد که من بتوانم خوب شوم. می‌گفتند مادرم دیوانه شده.

بعد از پنج ماه، مرا به خانه بردند، اما حالم بدتر شد. تب و لرزهای شدید، عرق کردن‌های بی‌وقفه… دکترها گفتند که سرم آب آورده است. دیگر دست و پایم هم تکان نمی‌خورد. دوباره به بیمارستان رفتم. یک خیر هزینه‌هایم را پرداخت کرد. در بیمارستان جدید عمل کردند. حرکات چشمانم بهتر شد، انگشتانم تکان می‌خوردند. مادرم از من ویدئویی گرفت که در آن انگشتم را به حرف‌های او حرکت می‌دادم. او امیدوار بود، همه امیدوار بودند.

اما چند روز بعد… من دیگر نبودم. ضربه‌ای که به سرم زده بودند جمجمه‌ام را پودر کرده بود. بخشی از مغزم را از دست داده بودم. دیگر نمی‌توانستم ادامه دهم.

من، ابوالفضل، کشته شدم. من هم یکی از هزاران نفر بودم که زندگی‌ام، رؤیاهایم، و آینده‌ام از من گرفته شد.

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید