من #عارف_عاشوری هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۷ مهر ۱۴۰۱. بیست و هفت سالم بود، متولد ۱۲ خرداد ۱۳۷۴. اهل و ساکن رشت بودم. تحصیلاتم دیپلم بود و شغلم ام دی اف کار و در یه برج هم نگهبان بودم. تک فرزند و بین خانواده و دوستام به مهربونی و دلسوزی معروف بودم و اگه یه قرص نون داشتم با بقیه تقسیم میکردم. به دلیل یه ازدواج ناموفق از همسرم جدا شده بودم و اون مهریه اش رو به اجرا گذاشته بود، من که توان مالی پرداختش رو نداشتم به زندان لاکان رشت افتادم و چهار ماه بود که اونجا بودم. مهریه رو قسط بندی کردیم و خانوادم با سختی زیاد تونستن اقساط رو جور کنن و قرار بود دو روز بعد یعنی ۱۹ مهر ماه آزاد بشم.
اون روزا خیزش سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی در رشت هم بصورت گسترده ای شروع شده بود. صبح روز ۱۷ مهر ماه بود، مادرم اومد به ملاقاتم و کلی ذوق کرد که دارم آزاد میشم. اونروز توی زندان مامورای حکومتی نوجوونایی رو که توی اعتراضات دستگیر کرده و آورده بودن اونجا، شکنجه و آزار میدادن، من و دوستام نمیتونستیم این ظلم رو ببینیم، غیرتمون اجازه نمیداد کتک خوردن این بچه ها رو تحمل کنیم، به دفاع از اونا بلند شدیم و به مامورا اعتراض کردیم ولی اونا توی بندمون گاز اشک آور زدن، داشتیم خفه میشدیم، آتش روشن کردیم تا گاز رو خنثی کنه دود که زیاد شد مجبور شدیم بریم تو راهرو و خواستیم که بریم تو محوطه ولی مامورای زندان که مسلح بودن ما رو به گلوله بستن، ساعت ۴ بعد از ظهر بود که چشم از دنیا فرو بستم…. بعدش به دروغ به خانوادم گفتن من زنده هستم ولی اونا که نگران بودن سه روز همه بیمارستانا رو دنبالم گشتن، تا اینکه آخرش ۲۰ مهر توی پزشکی قانونی جنازه منو تحویلشون دادن…. جواب پزشک قانونی رو به خانوادم ندادن ولی اونجا گفتن گلوله خورده. موقع شستن مامورای امنیتی نذاشتن هیچکس منو ببینه، من قوی هیکل و پرزور بودم و ۱۲۸ کیلو وزن داشتم، مادرم فقط یک لحظه دید دوتا بازوهام سوخته، اون احتمال میداد وقتی منو با بیرحمی زده بودن، افتاده بودم توی آتش و بعد بهم شلیک کرده بودن. ضمنا گوشمم بخیه خورده بود. هیچوقت به خانواده هامون نگفتن که دقیقا چی به ما گذشت توی اون بعد از ظهر ۱۷ مهر…. به بقیه خانواده ها حتی جنازه هم تحویل ندادن و کشته ها رو بردن تو روستاهای رشت و باغ رضوان شبانه دفن کردن. پیکر بیجون من در آستانه اشرفيه -وادی اشرف -بهشت جلاليه -روبروی مزار شهدا در زادگاهم رشت به خاک سپرده شد….
۱۲ خرداد ۱۴۰۲ مادرم بر سر مزارم تولد ۲۸ سالگیمو جشن گرفت…
هموطن من و دوستام جلوی ظلم سکوت نکردیم و ایستادیم، از نوجوونایی که شکنجه میشدن دفاع کردیم، ما در این راه جان دادیم ، راهمون رو ادامه بده تا صبح پیروزی …
اطلاعات ارائهشده در این صفحه ممکن است هنوز بهطور کامل راستیآزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، دادهها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهدهی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید