امید

مویدی

زاده

۱ خرداد ۱۳۸۱

درگذشت

۲۴ آبان ۱۴۰۱

من #امید_مویدی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۲۴ آبان ۱۴۰۱. بیست سالم بود، متولد ۱ خرداد ۱۳۸۱. فرزند حمید و فرزانه، اهل و ساکن شیراز و دانشجوی ترم آخر رشته تربیت بدنی در دانشگاه فنی و حرفه ای باهنر شیراز بودم. بین دوستا و فامیلام معروف بودم به مظلوم و مودب بودن و نجابت و مهربونی و خونگرمی. ورزشکار و فعال، اهل مطالعه و مسئولیت پذیر بودم.

اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شده بود. روز ۲۴ آبان همزمان با اعتراضات، اولین روز اعتصابات سه روزه سراسری هم بود که من با برادرم نوید به هموطنام توی خیابونا پیوستم. اونروز توی خیابون زرهی شیراز وقتی سرکوبگرا وحشیانه به مردم حمله کردن ما از هم جدا شدیم. من و چند نفر دیگه خواستیم به کمک یه جوونی که پنج تا مزدور داشتن به شدت کتکش میزدن بریم که یکیشون اسلحه رو گرفت بالای سر اون جوون و تهدید کرد کسی نزدیک نشه وگرنه شلیک میکنه. سه چهار تا تیر هوایی زدن و با تعدادی مامور دیگه به مردم حمله ور شدن. مردم شروع به فرار کردن که ناگهان یه مامور از فاصله نزدیک به کمر من شلیک کرد، وقتی به زمین افتادم یه تیر خلاص به پیشونیم زد و من چشم از دنیا فرو بستم… بعد از اینکه مزدورای حکومتی منو کشتن جنازمو با خودشون بردن. وقتی نوید تنها به خونه برگشت پدر و مادرم خیلی نگران شدن، مادرم چندین بار به تلفن من زنگ زد تا بالاخره یه نفر موبایلمو جواب داد و گفت که من بازداشت شدم و باید به اطلاعات سپاه مراجعه کنن. اما پیگیریهای خانوادم بی نتیجه بود. عاقبت بعد از سه روز از اداره آگاهی تماس گرفتن و از خانوادم خواستن برای شناسائی یه جسد مراجعه کنن… مادرم اصرار داشت جنازه منو ببینه، مامورا گفتن قبل از خاکسپاری میتونه ببینه. ساعت ۷ شب مادرمو با تعدادی مأمور و تدابیر امنیتی به دارالرحمه بردن، علیرغم قولی که داده بودن قبلا پیکر منو شسته و کفن کرده بودن و فقط مادرم سرم رو دید. پیشونیم هم که گلوله خورده بود رو با یه پرچم یازهرا بسته بودن!! مزدورای حکومتی به پدر و مادرم گفتن که یه نفر از توی ماشین بهم از فاصله نزدیک شلیک کرده! ولی برای خانوادم قابل قبول نبود، اونا به اداره آگاهی رفتن و رسما شکایت کردن و خواهان معرفی قاتل من شدن که تا امروز بی نتیجه مونده. بعد از کشتنم خانوادمو تحت فشار گذاشتن و تهدید کردن که نوید رو بازداشت میکنن. اونا میخواستن منو به عنوان شهید حکومتی معرفی کنن و برام مراسم تشییع برگزار کنن و در قطعه شهدا به خاک بسپارن ولی پدر و مادرم به شدت مخالفت کردن. مادرم گفت شما بچه منو کشتین بالاتر از سیاهی رنگی نیس هر کاری میخواین بکنین. اونا نوید و پدرمو تو اداره آگاهی بازجویی کردن و بارها نوید رو تهدید کردن ولی باز هم پدر و مادرم مخالفت کردن. بارها خانوادمو تحت فشار گذاشتن که منو بسیجی معرفی کنن ولی پدر و مادرم هرگز زیر بار نرفتن.

پیکر بیجون من مظلومانه در دارالرحمه شیراز در فضایی به شدت امنیتی در قطعه ۱۸، ردیف ۱۷، پشت انبار شهدا به خاک سپرده شد…خانوادم اجازه انتشار اعلامیه و اطلاع رسانی برای مراسمو نداشتن. کل دارالرحمه رو از چهار طرف بسته بودن و فقط خانواده و بستگان نزدیکم که حدود پنجاه نفر بودن حضور داشتن. تعداد زیادی مامور اونجا بودن و خیلی سریع مراسمو تموم کردن و گفتن همه باید برن. مراسم چهلم هم در تاریخ ۱ دیماه ۱۴۰۱ برگزار شد.

دو روز قبل از کشته شدنم دست نوشته ای از خودم به جا گذاشتم: «امسال سال منه، امسال باید بهترین سال من باشه که زیر این تعهد نمیزنم، میخوام این قولو به خودم بدم که همه توانمو میزارم تا بهترین خودمو، اوج خودمو ببینم، میخوام از لحاظ جسمی،فکری و روانی همیشه توی اوج باشم. میخوام از نهایت ظرفیتم برای رشد استفاده کنم، باید شکوفا بشم، زمان فکرای بیخودی، رکود، درجا زدن ،وقت هدر دادن، توی حاشیه بودن نیست. امسال باید بهترین سالم باشه».

هموطن من در راه رسیدن به آزادی جان دادم، راهمو ادامه بده تا خون من و جانباخته های دیگه پایمال نشه. اسممو به خاطر بسپار و روز پیروزی به یاد منم باش…

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید