من #ناهید_مصطفی_پور (زهرا) هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۷ آبان ماه ۱۴۰۱. سی و پنج سالم بود، متولد ۱ خرداد ماه ۱۳۶۶. فرزند ناهید و علیرضا، متأهل، لر یاسوج از طایفه محمد صادقی در استان کوهگیلویه و بویر احمد و ساکن تهران بودم. من فوق لیسانس رشته مهندسی برق از دانشگاه علم و صنعت تهران بودم که با رتبه ۱۸ در کنکور سراسری تونسته بودم وارد اون دانشگاه بشم. برای ادامه تحصیل و گرفتن دکتری از یکی از دانشگاههای آمریکا پذیرش گرفته بودم و قرار بود بزودی با همسرم مهاجرت کنیم.
وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شد، من و دوستامم که از همه ظلمی که سالها به خودمون و هموطنامون شده بود به ستوه اومده بودیم به اعتراضات پیوستیم و فریاد آزادیخواهی سر دادیم. همسرم با من موافق نبود و حمایتم نمیکرد، شاید برای این بود که میخواست از ایران خارج بشه… یکی از همون روزایی که به خیابون رفتم توسط مامورای اطلاعات دزدیده شدم، ۹ روز توی بازداشتگاه بودم، اونجا بمن تجاوز شد و تحت شکنجه قرار گرفتم ولی عاقبت تاب نیاوردم و روز ۷ آبان ماه چشم از دنیا فرو بستم….
بعد از کشته شدنم به خانوادم اطلاع دادن، وقتی اونا رفتن شدیدا تهدید شدن و همونجا همسرم رو هم بازداشت کردن! در قبال یه سفته ۸ میلیاردی مجبورش کردن که فوت منو بر اثر کرونا به همه اعلام کنه! مامورای امنیتی خانوادمو بشدت ترسوندن که باید سکوت کنن. روز ۷ آبان وقتی طایفمون ��طلع شدن که من شب قبل بر اثر کرونا فوت شدم همه متعجب بودن که چرا صدای شیون و زاری از خونه پدرم شنیده نمیشه. بهشون گفتن دو روز طول میکشه که جنازه رو تحویل بگیریم و بتونیم تشییع کنیم و اینکه من در بیمارستان نیروی انتظامی، ولیعصر، فوت شدم! روز ۹ آبان ماه که قرار بود به خاک سپرده بشم همیشه رسم بود که آشنا و فامیلا میرفتن غسالخانه شرف آباد و جسد رو غسل میت میدادن و همه دنبال آمبولانس میومدن آرامستان، ولی ایندفعه متفاوت بود…کسی اجازه نداشت بره، دو تا مامور که از تهران با آمبولانس اومده بودن گفتن خودشون تهران جسد رو غسل دادن و کفن کردن و مستقیم اومدن آرامستان، ولی قبل از رسیدن آمبولانس فامیلامون رفتن سر قبر و در کمال تعجب دیدن که قبر معمولیه و در عمق سه متری که مخصوص بیمارای فوت شده کرونایی بود حفر نشده بود. هیچ خبری هم از آهک و لباس مخصوص نبود. موقعی که جنازه منو در قبر گذاشتن دختر عموم سعی کرد کفن رو باز کنه که بهش اجازه ندادن، مامورا حتی اجازه ندادن خانوادم برای آخرین بار منو ببینن و خداحافظی کنن. فامیل و آشناها به همه چیز شک کردن و فهمیدن فوت من غیر عادیه…جوونای طایفه وقتی متوجه جریان شدن و دیدن خانواده من سکوت کردن خیلی ناراحت شدن و مقداری تنش ایجاد شد ولی بزرگترای فامیل آرومشون کردن. با اینحال جوونای باغیرت طایفه برای سه روز بعد ساعت دو و نیم ظهر فراخوان دادن…
جسم خونین و آش و لاش من در تاریخ ۹ آبان ماه ۱۴۰۱ ساعت ۲ ظهر در جو شدیدا امنیتی در آرامستان دولت آباد یاسوج در سکوت خبری با حضور تعداد اندکی از آشناها مظلومانه به خاک سپرده شد…
هموطن من با اینکه فرصت رفتن از ایران رو داشتم ولی ایستادم و جنگیدم و در این راه جان دادم، جنگیدم برای سالهایی که تبعیض و غارت و فساد رو به چشم دیده بودم، برای جوونایی که بعد از تلاش زیاد مثل من وارد دانشگاه شده بودن به این امید که زندگی بهتری برای خودشون بسازن ولی نمیتونستن چون ایران ویران بود… این ویرانه ها باید به دست من و تو آباد بشه. برای آینده ای بهتر بجنگ و حقتو بگیر، روز پیروزی از منم یاد کن….💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی