من #کوروش_گوجانی هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۷ بهمن ماه ۱۴۰۱. نوزده سالم بود، متولد ۲۸ اسفند ماه ۱۳۸۲. فرزند کرمعلی، از ایل بختیاری زراسوند و اهل و ساکن یزدانشهر اصفهان بودم. عاشق فوتبال و تیم مورد علاقمم منچستر بود. علاقه زیادی به رقص چوب بختیاریها داشتم. پدرم یه کارگر زحمتکش بود، خودم علاقه ای به درس خوندن نداشتم و تحصیلاتم تا مقطع راهنمایی بود ولی در عوض از بچگی استعداد و علاقه زیادی به نقاشی داشتم. وقتی درسمو ول کردم رفتم سراغ نقاشی ماشین و مشغول به کار شدم.
وقتی اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا امینی شروع شد، منم که دلم از دست اونهمه ظلم و بیعدالتی حکومت جنایتکار خون بود و منتظر جرقه ای بودم فعالانه در کنار همشهریام تو اعتراضات شرکت میکردم. با دوستام به شعار نویسی شبانه میرفتیم و توی تظاهرات جلودار بودیم. شب ۲۶ دیماه ۱۴۰۱ بود، وقتی از خونه خارج شدم مامورای حکومتی منو شناسایی کردن و توی یه فرصت دزدیدن، به اتهام ارسال ویدیویی به یکی از شبکه های فارسی زبان. توی بازداشتگاه یه ماه تحت شکنجه قرار گرفتم. بمن تعرض کردن و استخونامو شکوندن، عاقبت تاب نیاوردم و در تاریخ ۱۵ بهمن ماه زیر شکنجه جان باختم…
نیمه بهمن ماه ۱۴۰۱ بعد از قتل ناجوانمردانه من مزدورای امنیتی جنازه شکنجه شدمو بردن توی بیابونای یزدانشهر روی یه تپه رها کردن.
از اون طرف خانوادم تموم اون یکماه رو دنبالم گشته بودن ولی هیچ جا اثری ازم نبود، عاقبت ۱۵ بهمن جسدمو بالای تپه پیدا کردن، قبلا دقیقا همین محل رو گشته بودن و مشخص بود که جنازه من از جایی دیگه جدیدا به اونجا منتقل شده. مادر مظلومم از شنیدن خبر کشته شدن من سکته کرد…
مامورای امنیتی بیشرمانه اعلام کردن که من مدتها پیش از زندان آزاد شده بودم!!
خانوادمو شدیدا تهدید کردن که قتل من نباید رسانه ای بشه، ولی پدرم گفت بعد از کوروش ما بیمی از م ر گ نداریم…
دو روز بعد از پیدا شدن جسدم مردم ایلمون طی مراسم باشکوهی منو تا خونه ابدیم همراهی کردن، پیکر بیجون من در تاریخ ۱۷ بهمن ماه ۱۴۰۱ در بهشت فاطمه فیروز آباد یزدانشهر اصفهان، قطعه ۳۰۱، بلوک ۶ مظلومانه به خاک سپرده شد…
مجلس ختم سوم و هفتم هم همون روز در حسینیه چهارده معصوم و حسینیه بنی هاشم برگزار شد.
مراسم چهلم هم در تاریخ ۲۵ اسفند ماه بر سر مزارم برپا شد.
بعد از کشته شدنم پدرم از قاتلینم شکایت کرد که در نهایت پرونده به جایی نرسید و کسی پاسخگو نشد.
یکسال بعد از کشته شدنم پدر پیر و زحمتکشم که با کارگری منو بزرگ کرده بود و همچنان تحت فشارها و تهدیدهای رژیم بود موقع کار از بالای ساختمون سقوط کرد و آسیب دید. پدرم موقع سالگرد من از همه همشهریام دعوت کرد که توی مراسم شرکت کنن و در کنار خانوادش بایستن.
هموطن، من یه ماه دیگه قرار بود شمع تولد ۱۹ سالگیمو فوت کنم که نشد…آرزوهای بزرگی برای آینده در سر داشتم، همش میگفتم الانو نبینین هیچی ندارم، پنج سال دیگه یه مغازه و یه ماشین خوب میخرم و به پدر و مادرم میرسم…پدرم آنقدر به من وابسته بود که نگذاشت به سربازی برم، میخواست از قانون سه پسر سربازی رفته و جبهه رفتن خودش استفاده کنه و برام معافیت بگیره، ولی حکومت جنایتکار مجالم نداد و جونمو گرفت …من از وقتی نوجوون بودم کار کردم و زحمت کشیدم و از ظلم و ستم رژیم آخوندی توی اینستاگرامم مینوشتم. الان دیگه من نیستم ولی تو هنوز فرصت داری وطنمون رو از دست شیاطین نجات بدی، آزادی نزدیکه براش بجنگ و روزی که به دستش آوردی از منم یاد کن…💔
#مهسا_امینی
#علیه_فراموشی