من #محمدرضا_بالی_لاشک هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۱۱ آبان ماه ۱۴۰۱. چهل و هفت سالم بود، متولد ۴ مرداد ماه ۱۳۵۴. فرزند علی اکبر و فاطمه بودم، پدرم وقتی من ۱۹ سالم بود در سن ۴۹ سالگی بر اثر سکته فوت شده بود و من سرپرست مادر بیمارم بودم. متأهل بودم و یه دختر بنام فاطمه زهرا و یه پسر بنام علی اکبر داشتم. اهل و ساکن نوشهر در استان مازندران بودم. با خانوادم در محله کرکرودسر زندگی میکردم، راننده آژانس بودم و در مسیر چالوس کار میکردم. من با پدر حسینعلی کیا از جانباخته های نوشهر دوست صمیمی بودم.
اعتراضات سراسری بعد از کشته شدن مهسا ژینا امینی در شهریور ماه ۱۴۰۱ شروع شد. روز ۱۱ آبان ماه مراسم چهلم #حنانه_کیا بود، تعداد زیادی از هموطنام تو مراسم شرکت کردن، مزدورای حکومتی به طرف مردم یورش بردن که اونا رو متفرق کنن، راههای ورودی و خروجی محله رو بستن تا کسی نتونه فرار کنه ولی مردم به همدیگه کمک میکردن که از دست مزدورا فرار کنن. من و چند نفر دیگه که راههای فرعی رو میدونستیم سعی میکردیم نجاتشون بدیم، به مامورا میگفتم چکار دارین به این بچه ها ولشون کنین! عصر حدود ساعت پنج یکم جو آرومتر شده بود، اومدم جلوی آژانس محل کارم نشستم که نهار بخورم، ناگهان صدای داد و بیداد دو تا جوون رو شنیدم که با لباس شخصیها درگیر شده بودن، اونا رو داشتن با خودشون میبردن. خیلی عصبانی شدم رفتم نزدیک و زدم روی کاپوت ماشین و گفتم شما لباس شخصی هستین چکار به اینا دارین بذارین برن! ولی ناگهان ماموره از ماشین پیاده شد و اسلحشو گرفت سمتم منم دستامو به عرض شونه ام باز کردم و گفتم بیا بزن، به زودی تفنگ دست ما میفته و به سمت شما نشونه میگیریم! مامور مزدور اسمش «یونس موزونی» نقاش ساختمون بود، به صورت من اسپری فلفل زد و به مامور دیگه گفت شماره پلاک و عکسشو بگیر. میدونستم ولم نمیکنن و میان دنبالم. دو نفر شاهد هم دیدن که اونا در کمینم بودن و منو تعقیب کردن، عاقبت یه جای خلوت گیرم آوردن و شدیدا مورد ضرب و شتم قرار دادن، بعدم توی ماشین گاز اشک آور بهم شلیک کردن. دو ساعت بعد جسم نیمه جون من پشت فرمون ماشینم جلوی خونه ام در حالی پیدا شد که ماشین پر بود از دود و سیاهی گاز اشک آور! صورتم کبود، گردن و استخون صورتم شکسته بود و ریه هام آسیب جدی دیده بود، قطع نخاع شده بودم. وقتی خانوادم منو دیدن اول فکر کردن سکته کردم، گذاشتنم رو صندلی عقب ماشین ولی وقتی خواستن منو احیا کنن خون غلیظی بالا آوردم، تمام ماشین و کاپشنم غرق در خون شد….
به آمبولانس که زنگ زدن بخاطر شلوغی محل نیومد، با ماشین منو به بیمارستان بردن. توی بیمارستان گفتن کار از کار گذشته، من با تنی پر از درد چشم از دنیا فرو بستم ….
سرپرست گروه سرکوب شخصی بود بنام «محمد رضا صادق کوهستانی» ساکن چالوس که با چند بسیجی در کشتن من نقش داشت.
بعد از کشته شدنم خانوادم درخواست کالبد شکافی دادن ولی مخالفت شد! در نهایت پزشکی قانونی علت م ر گ رو نامعلوم اعلام کرد.
مامورای امنیتی خانوادمو شدیدا تحت فشار گذاشتن که بگن من بیماری زمینه ای داشتم و تهدیدشون کردن که علت فوت باید سکته قلبی اعلام بشه وگرنه جنازمو بهشون تحویل نمیدن. حتی تهدید کردن که از شما توی تظاهرات عکس داریم و اگه سکوت نکنین شما رو هم بازداشت میکنیم!
پسرمو با تهدید وادار کردن دستخطی امضا کنه و ادعاهای مطرح شده در مورد فوت منو تکذیب و اعلام کنه که من بر اثر بیماری زمینه ای و سکته قلبی تو خونمون فوت کردم و مرگم هیچ ارتباطی با اعتراضات نداشته و گزارش پزشکی قانونی هم نشون داده فوت بر اثر سکته قلبی بوده و هیچ گونه آثار ضرب و جرحی روی بدنم وجود نداشته!!! ضمنا با درخواست خانوادم مبنی بر عدم شکایت، با ظن به اینکه تو خونه سکته کردم کالبد شکافی نشدم و فقط جواز دفن برام صادر شده!
پیکر بیجون من مظلومانه در آرامستان زادگاهم نوشهر در حضور نیروهای امنیتی به خاک سپرده شد….
قبلش مزدورا به خانوادم گفتن اگه تا ساعت یک دفنش نکنین مراسم میمونه برای دو روز دیگه! بعد از مراسم درهای مزار رو قفل کردن تا مردم نتونن بیان و تا فردای مراسم هم مامورا تو محل کشیک میدادن.
مراسم ختم سوم و هفتم در تاریخ ۱۳ آبان ماه ۱۴۰۱ در مسجد امام حسین کورکورس برگزار شد.
مراسم چهلم هم به خاطر فشار مامورای امنیتی تو خونه انجام شد.
خواهرم «ماه بانو» بعد از قتل فجیع من در اینستاگرامش نوشت:
«روی سخنم اینجا با رائفی پور هست، تویی که پست برادرمو گذاشتی و نوشتی بر اثر سکته قلبی مرده، پزشکی قانونی تو برگه نوشته علت مرگ نامعلوم ولی برای تو بیسواد ظاهراً مدارک فوت برادرم و فرستاده که بر اثر سکته قلبی فوت شده!!!!!عکس جنازه برادرم که خودمون تو فضای مجازی دیدیم و دست اونی که پخشش کرد درد نکنه، نشون از سیاهی های توی