من زکریا خیال هستم، نوجوانی ۱۷ ساله از پیرانشهر که روز ۲۹ شهریورماه ۱۴۰۱، در جریان اعتراضات، با شلیک دو گلوله کلاشینکوف به پشت، سینه و دستم، توسط نیروهای سرکوبگر، جانم را از دست دادم. زندگیام در همان لحظه به پایان رسید، اما داستانم تنها آغاز ظلم و فشار بر خانوادهام بود.
پیکرم توسط نیروهای امنیتی ربوده شد و پدرم را نیز بازداشت کردند. آنها او را تهدید کردند تا اعلام کند که احزاب کُرد اپوزیسیون عامل کشتن من هستند، اما پدرم شجاعانه این خواسته را رد کرد و گفت: «مأموران دولتی فرزندم را کشتند.» این ایستادگی، فشارها بر خانوادهام را بیشتر کرد.
نیروهای امنیتی حتی اجازه برگزاری مراسم چهلم مرا ندادند. در جریان این مراسم، آنها به پدرم شلیک کردند و او را زخمی کردند. با وجود این ظلمها، خانوادهام تسلیم نشدند و علیه نیروهای سرکوبگر شکایتی را در دادگاه ثبت کردند. اما تاکنون پاسخی به این دادخواهی داده نشده است.
من رفتم، اما صدایم خاموش نشد. نام من، زکریا خیال، به نمادی از مظلومیت و مقاومت تبدیل شده است. خانوادهام، با شجاعت و پایداری، داستان مرا زنده نگه داشتهاند. یاد من، در دل کسانی که برای عدالت و آزادی میجنگند، زنده است. من یکی از هزاران نفری هستم که برای آزادی جان دادم، اما آرزوهایم برای آیندهای روشن هنوز در میان مردم سرزمینم جاری است.