من محمدحسن هستم، متولد شاهینشهر اصفهان و ساکن بابل، دانشجو و جوانی ۲۶ ساله که در ۳۰ شهریور ۱۴۰۱، در جریان اعتراضات، با شلیک سه گلوله به سر و پهلو به دست نیروهای حکومتی جان باختم.
آن شب، پس از گمشدنم، دوست من با خانوادهام تماس گرفت و گفت از من خبری ندارد. ساعاتی بعد، شمارهای ناشناس با آرامش به دوستم اطلاع داد که من تیر خوردهام. خانوادهام با نگرانی از تهران به بابل آمدند، اما هرگز اجازه نیافتند پیکرم را ببینند. تنها پرستار بیمارستان به خانوادهام گفت که یک گلوله به سر و دو گلوله به پهلویم شلیک شده بود.
مقامات حکومتی تلاش کردند حقیقت را پنهان کنند. فرماندار و دادستان بابل مدعی شدند که من توسط منافقین و با کلت شاهکش از فاصله نزدیک کشته شدم. حتی ادعا کردند که یکی از مهاجمان دستگیر شده است. اما حقیقت چیز دیگری بود. در جواز دفنم بهوضوح ذکر شده بود که علت مرگ، اصابت گلوله اسلحه بوده است. مراسم تشییع من تحت نظارت شدید امنیتی برگزار شد و مادرم، کاملیا سجادیان، را تهدید کردند که علت مرگم را تصادف اعلام کند.
اما مادرم شجاعانه در مراسم چهلم من، حقیقت را فریاد زد. او گفت که من به دست نیروهای حکومتی کشته شدم. در طول این ۴۰ روز، مادرم بارها تحت فشار و تهدید نیروهای امنیتی قرار گرفت، اما هرگز از دادخواهی من دست نکشید.
پیکرم در بهشت معصومه شاهینشهر به خاک سپرده شد، اما صدای من خاموش نشد. من رفتم، اما یادم و آرمانم برای آزادی و عدالت، در قلب مادرم و مردمان سرزمینم زنده است. مادرم، نماد مقاومت و دادخواهی، صدای مرا به جهان رساند. یاد من، محمدحسن، تا روزی که عدالت بر این سرزمین جاری شود، باقی خواهد ماند.