مائده

جوانفر

زاده

۱۳۷۳

درگذشت

۳ آبان ۱۴۰۱

من #مائده_جوانفر هستم. من کشته شدم، در تاریخ ۳ آبان ۱۴۰۱. بیست و هشت سالم بود، متولد ۱۳۷۳. اهل رامسر، مجرد و پرستار بیمارستانی در رشت بودم. من ورودی سال ۱۳۹۱ دانشکده پرستاری گیلان با رتبه برتر کنکور و فرزند اسماعیل جوانفر، بازنشسته آموزش پرورش بودم، مادرم هم‌ شغلش بیمارستانی بود. من هشت سال سابقه کار داشتم، شغل پرستاری رو دوست داشتم و دلسوزانه کار میکردم اونم با حقوق پایین، توی دوران کرونا برای سه ماه از من میخواستن چند شیفت کاری بگیرم تا استخدامم کنن ولی تا کرونا تموم شد گفتن بسلامت استخدامت نمیکنیم! سه شنبه شب سوم آبان بود، اعتراضات خیابونی بعد از کشته شدن مهسا امینی در رشت شدت گرفته بود، منم رفتم تا حقمو فریاد بزنم. اون شب نیروهای سرکوبگر تو خیابون به مردم شلیک میکردن، درست در نزدیکی من یه پسر جوون گلوله خورد و افتاد، من که شاهد این صحنه بودم وجدان کاری پرستاریم منو به سمت اون کشوند، تا دولا شدم که بهش کمک کنم بسیجیها سر رسیدن و شروع کردن با مشت به صورت من کوبیدن، من داد میزدم و میگفتم من پرستارم برای کمک به زخمی اومدم، ولی گوش نمیدادن و آنقدر زدن که من در کنار کسی که به کمکش اومده بودم افتادم و از دنیا رفتم….بعدش نیروهای امنیتی پیکر بیجون منو با خودشون بردن تا با سرهم بندی کردن سناریوی دروغ تصادف، مرگ‌ منو‌ جعل کنن. صبح خیلی زود فرداش یعنی چهارشنبه چهارم آبان صحنه سازی کردن که یعنی من پنج عصر روز قبل در تصادف کشته شدم. و ساعت ده صبح از قزوین به پدرم خبر دادن که دخترت در قزوین تو جاده تهران به رشت تصادف کرده و برای گرفتن جنازه بیاین قزوین. وقتی که خانوادم برای گرفتن جنازه رفتن مزدوران حکومتی اونا رو توی حیاط بیمارستان راه ندادن و جنازمو نذاشتن ببینن، فقط پسرخالم که پیگیر کارام بود یه لحظه صورتمو دید که زیر چشمم آثار کبودی و جای مشت بود، اونا جلوی مادرم رو میگرفتن که نیاد منو ببینه ولی اون دوید اومد گوشه کفنم رو کنار زد و دید سرم سالمه فقط آثار کبودی مشت زیر چشمم هست، اونجا به دروغ به خواهرم گفتن توی تصادف ضربه شدید به سرم و سینم و لگنم وارد شده بود و اگه زنده میموندم‌ حتما فلج میشدم! تاریخ فوت رو بیمارستان ۳ آبان زده بود و توی گزارش پزشک قانونی نوشته شده بود مرگ بر اثر ضربه به سر. توی بیمارستانای رشت همکارا همه منو میشناختن برای همین منو برده بودن قزوین که بتونن سناریوی تصادف ساختگی رو پیاده کنن. اونا خانوادمو تحت فشار قراردادن که علت مرگ رو سانحه تصادف عنوان کنن و گرنه از تحویل جنازه خودداری میکنن. پدرم تحت فشار زیاد نیروهای امنیتی در مصاحبه ای مرگ منو در اثر تصادف جاده ای تایید کرد! در واقع اونا پدرمو با فشار روحی مجبور به پذیرش این دروغ کردن، ولی خواهرم که نتونست حقیقت رو پنهان کنه، جریان واقعی کشته شدن منو افشا کرد اون یه روزی که خانوادم ازم بیخبر بودن و با نگرانی بمن زنگ میزدن نیروهای امنیتی جواب تلفنمو نمیدادن ، سه روز بعد تلفن سالم من توسط یه پسر ناشناس توی رشت به خانوادم تحویل داده شد. روز جمعه ۶ آبان وقتی خانوادم برای خاکسپاری اومدن نیروهای امنیتی از قبل اونجا بودن، حتی اجازه نماز خوندن رو به خانوادم ندادن و گفتن خودمون خوندیم! و با عجله و تند تند قبل از اینکه شلوغ بشه، کاملا بی سر و صدا در بهشت زینبیه رامسر و تحت نظر نیروهای امنیتی غریبانه منو به خاک سپردن… مزدورای حکومتی حتی به شعر روی آگهی فوتم ایراد گرفتن و گفتن این منظورداره و آزادی خواهانه هس و همشو از سطح شهر جمع کردن!!

میدونی من هرجا میرفتم قدم به قدم به مادرم خبر میدادم، چطور ممکن بود من تا ساعت دو بیمارستان رشت باشم و بعد ساعت پنج از قزوین تو جاده تهران به رشت تصادف کرده باشم؟ چرا اگه من سه شنبه عصر توی تصادف مُردم اونا چهارشنبه ساعت ده صبح به خانوادم خبر دادن و جواب تلفنمو نمیدادن؟ همه جا رو پر کردن از خبر دروغ تصادف من ولی ��خرش آفتاب پشت ابر نموند…

قبل از کشته شدنم در صفحه اینستاگرامم نوشت بودم: «از چیزی هراس ندارم، از زندگی ، از شناخت آدما، از تجربه، از سفرای نرفته، از روزای ندیده، از سفرای بی برنامه، وقتی خودمو زندگی میکنم هراس معنی نداره…💔

به اشتراک بگزارید

اطلاعات ارائه‌شده در این صفحه ممکن است هنوز به‌طور کامل راستی‌آزمایی یا تأیید رسمی نشده باشد. ما در تلاشیم تا با حساسیت و دقت، داده‌ها را بررسی و تکمیل کنیم. در صورت مشاهده‌ی هرگونه خطا یا اگر اطلاعات موثقی در اختیار دارید، لطفاً با ما تماس بگیرید